Search

English

دیگری‌نامه؛ اپیزود پانزدهم: آنان که نمی‌میرند!

بابک: چگونه شد که سرنوشت ابومسلم را نادیده گرفتی؟ مردی که هر چه در توان داشت به کار برد و چون کار را بر بنی‌عباس هموار کرد، منصور به نیرنگ هرچه در کف او بود، ربود. حتی جانش را هم. آیا سرانجام جعفر برمکی را می‌توانی از یاد ببری؟ کشتی شکسته‌ خلافت را از کام طوفان‌ها گرفت و به ساحل نجات کشید و هارون با شمشیر دژخیم خود از او قدرشناسی کرد.

افشین: برمکی‌ها حیف شدند. مخصوصا جعفر که مایه‌ امید تمام پارسیان و مخالفان دستگاه خلافت بود. جعفر شایستگی آن را داشت که روزی زیر پای عباسیان را خالی کند و حتی بساط خلافت را برچیند و خود آغازگر دوره‌ جدیدی در قلمرو خلافت شود. 

[آنگاه چنانکه گویی مطلب تازه‌ای به یادش آمده باشد]: راستی می‌دانی که جعفر هم‌مسلک شما بوده؟ خودش در پای مرگ اعتراف کرده بود. هنگامی که مسرور گردنش را می‌زده صراحتا اظهار داشته بود که من یک خرمی‌ام.

بابک: شنیده‌ام که جعفر نسبت به خرمی‌ها اظهار دوستی و ملاطفت می‌کرد اما دشوار بود که او یک خرمی باشد. شاید هم در واپسین دم زندگی، برای اینکه دل دشمن را سوزانده باشد، مدعی خرمی‌گری شده. شاید هم از صمیم دل آرزو کرده باشد که کاش یک خرمی می‌بود. می‌دانی چرا؟ برای اینکه خرمیان آشتی‌ناپذیرترین دشمنان خلفای عباسی هستند. اما آیا جعفر با آن پایگاه و سوابق می‌توانست یک خرمی باشد؟ آیا او که برای بنای کاخش بیست هزارهزاردرهم و برای خرید اثاث و لوازم و کنیزان و غلامان هزارهزاردرهم خرج کرده بود، می‌توانست یک خرمی باشد؟

افشین: جعفر مردی بود بخشنده و مردم‌دار، این حقیقتی‌ست که دوست و دشمن آن را قبول دارند. او هر سال هزاران درهم به شاعران و عالمان می‌بخشید. 

بابک: بله اما هیچ از خود پرسیده‌ای که این زر و سیم بی‌حساب را از کجا می‌آورد؟ نه از دست‌رنج زحمتکشان ایرانی؟ این را هم بدان که سرانجام عبرت‌انگیز جعفر و خاندانش مربوط به اعتقاد جعفر نبود بلکه نمک‌نشناسی و ناسپاسی، خوی عباسیان است. عاقبت فضل و حسن‌بن سهل را به چشم خود ندیدی؟ تو می‌پنداری که از ابومسلم و جعفر و فضل و حسن و طاهر زرنگ‌تر هستی؟ در این سراشیبی که تو افتاده‌ای نه زرنگی به کار می‌آید و نه هشیاری. نه زور بازو سودی می‌بخشد و نه تیزی شمشیر. میمونی که از جنگل و شاخه درخت دست بکشد و گردن به زنجیر بدهد و به میل دیگران پشتک‌وارو بزند، سرنوشت محتومش خفت و خواری‌ست. 

افشین: [با صدایی که گویی خشم و ناراحتی‌اش را در گلو پنهان می‌کند] بابک! جلوی زبانت را نگه دار. فراموش نکن که تو اسیر منی.

بابک: فراموش نمی‌کنم. اما گردن من و تو به یک زنجیر بسته است.

آنچه ابتدای این اپیزود شنیدید مجادله‌ افشین، سردار ایرانی معتصم عباسی، با بابک خرمدین بود به نقل از رمان بابک اثر جلال برگشاد. 

پس از سقوط قلعه‌ بذ، بابک موفق به فرار می‌شود. اما یکی از یارانش خیانت می‌کند و او را دست‌بسته به افشین تحویل می‌دهد. نویسنده‌ رمان، جلال برگشاد، این گفت‌وگوی خیالی را میان این دو شخصیت تاریخی ایرانی‌تبار ترسیم می‌کند تا جهت‌گیری‌های متفاوت سیاسی در جامعه‌ آن روز ایران را، به‌ویژه در قبال خلفای عباسی مستقر در بغداد، برای ما تصویر کرده باشد.

بابک یک انقلابی مبارز با عقاید مزدکی‌ست که نه برای احیای عظمت شاهنشاهی ساسانی، بلکه برای مردم تهیدست مبارزه می‌کند. برای او هویت ملی در اولویت نیست. بلکه تنگدستی مردم مسئله است. افشین، شاهزاده‌ سغدی و اصالتا اهل منطقه‌ باستانی اسروشنه (Osroshana) بود. این شهر باستانی اکنون یکی از شهرهای تاجیکستان است. افشین می‌خواست فرمانروایی خراسان را به دست بیاورد و در این راه، برای جلب اعتماد المعتصم، خلیفه‌ عباسی، با خرمدینان به رهبری بابک درگیر شد و موفق شد قیام آن‌ها را سرکوب کند. همان‌طور که در این گفت‌وگوی خیالی بابک پیش‌بینی می‌کند، افشین نهایتا به دستور خلیفه به اتهام تدارک کودتا، بازداشت و اعدام شد.

در اپیزود پانزدهم از دیگری‌نامه، با نام «آنان که نمی‌میرند!» به تداوم قیام‌های مزدکی در قرون اولیه‌ اسلامی می‌پردازیم و به نقل از منابع پژوهشی، نقشی را که مزدکیان در تقویت جریان‌های شیعی ایفا کردند روایت خواهیم کرد.  

چنانکه شنیدید بابک سرنوشت ابومسلم خراسانی را به افشین یادآوری می‌کند و می‌خواهد که افشین از سرنوشت او عبرت بگیرد. ابومسلم خراسانی که نام اصلی‌اش بهزادان پور وندیداد بود، در ابتدای کار، از سرداران محلی خراسان بود که علیه حکومت خلفای اموی جنگید و در به قدرت رسیدن خاندان عباسی کمک شایانی کرد. اما خلیفه‌ عباسی، منصور، خیلی زود احساس کرد که ابومسلم از او دستور نمی‌گیرد. منابع تاریخی می‌گویند که منصور، حکومت شام یا سوریه‌ فعلی را به ابومسلم پیشنهاد کرد تا او را از خراسان، یعنی جایی که هواداران پرشوری داشت، جدا کرده باشد. اما ابومسلم نپذیرفت. او حتی چند نوبت دعوت خلیفه برای حضور در بغداد را هم نادیده گرفت یا به بهانه‌های مختلف از شرفیابی به حضور خلیفه تن زد. منابع تاریخی می‌گویند که منصور نهایتا او را به حضور در بارگاه خود قانع کرد و همان‌جا ناجوانمردانه، دستور قتلش را صادر نمود. آنچه مسلم است این است که جریان‌های مختلفی که از حاکمیت خاندان اموی به ستوه آمده بودند، برای براندازی حکومت آن‌ها با هم همدست شدند ولی نمی‌توانستند میان خود اتحاد مهمی شکل دهند. یاران ابومسلم به فرماندهی خود او، یکی از مهم‌ترین این جریان‌ها بودند که هواداری ایرانیان را با خود داشتند. احسان یارشاطر معتقد است که مزدکیان علیرغم اینکه در دوره قباد و انوشیروان ساسانی به شدت سرکوب شده بودند، نه تنها در قرن اول و دوم هجری ‌قمری در جامعه‌ ایران حضور داشتند، بلکه به‌ویژه از راه هواداری از ابومسلم خراسانی که نام ایرانی‌اش، بهزادان بود، آرزوی اعاده‌ اقتداری را داشتند که خود مزدک زمانی در دربار ساسانی داشت. به‌عبارت‌دیگر، مزدکیان از مهم‌ترین هواداران ابومسلم خراسانی بودند. یارشاطر در مقاله‌ «کیش مزدکی» می‌نویسد: 

مقارن پایان عهد امویان، مزدکیان بر ابومسلم گرد آمدند و بر کوشش خود افزودند. ولی قتل ابومسلم به فرمان منصور خلیفه در ۱۳۷ هجری قمری معادل ۷۵۵ میلادی بر آن‌ها ضربتی گران زد. زیرا ابومسلم را نه فقط رهبر سیاسی و سپهسالار خود می‌پنداشتند بلکه چنان که در منابع به صراحت آمده است  او را پیشوای مذهبی خویش و برابر با امام در قاموس شیعیان می‌شمردند. تلخ‌کامی و سرخوردگی سخت پیروان ابومسلم مایه‌ چند جنبش سیاسی- مذهبی از گونه‌ی جنبش غلات شد که اصول عقاید همه‌ آن‌ها از مزدک نشان دارد. ازاین‌میان، یکی به رهبری سنباد بود که از دستیاران نزدیک ابومسلم و سپهدار او بود که در همان ۱۳۷ هجری ‌قمری شورید و مدعی شد که روح ابومسلم در او حلول کرده و همه او را مزدکی می‌شمردند و به ترویج اباحه متهم می‌کردند. 

ترویج اباحه یا به اصطلاح فقهی، اباحه‌گری به معنای مباح‌شمردن یا نادیده‌گرفتن و بی‌اعتنایی به واجبات مذهبی‌ست. به نظر می‌رسد اصطلاح خرمی هم کم‌وبیش معادل همین اصطلاح فقهی باشد چون از میان معانی مختلفی که برای آن ذکر شده، اعتقاد به زندگی صلح‌آمیز و آرام با حداقلی از قیود زاهدانه و سخت‌گیرانه برای زندگی، از مشخصه‌های آیین مزدک و مزدکیان دانسته شده است. به‌عبارت‌دیگر، خرم‌دین، یعنی کسی که دین شادمانه‌ای دارد توام با رواداری و تساهل. دور نیست که در تقابل با سخت‌گیری موبدان درباری در دوره‌ ساسانی به‌ویژه علیه هویت‌های دینی دیگر، لایه‌هایی از جامعه‌ ایرانی به پیروی از مزدک، آسان‌گیری آیینی را تبلیغ می‌کرده‌اند. این آسان‌گیری البته بیشتر به نفع طبقات محروم و تنگدست جامعه بوده است. موبدان عالی‌رتبه‌ دربار ساسانی که بزرگان و زمین‌داران را متحد اصلی خود می‌دانستند، عملا آیین به‌دینی را به چشم بسیاری از ایرانیان، آیین طبقات بالاتر جلوه داده بودند. به‌همین‌جهت است که در اپیزودهای قبل، از نویسنده‌ ستیز و سازش شنیدیم که «… نباید برای قیام [بابک خرمدین] اهمیت زیادی قائل شد، زیرا با وجود نشانه‌های اجتماعی و دینی ایرانخواهانه‌ آن، موبدان و بخش بزرگی از عوام ایرانی با آن مخالفت کردند.» مفهوم این اظهارات این است که وجه طبقاتی قیام خرمدینان، خود مانعی برای دستیابی به یک همبستگی ملی علیه فاتحان عرب بوده است. بنابراین اصطلاح اباحه‌گری و فارسی آن خرم‌دینی، از ناحیه‌ لایه‌هایی از جامعه‌ ایران آن روز، با تداعیاتی منفی و نکوهشگرانه، علیه طیف وسیعی از جنبش‌های اعتراضی مطرح می‌شده است. یارشاطر در همین مورد می‌نویسد:

در سده‌های دوم و سوم هجری، از مزدکیان به نام‌های گوناگون یاد شده است که از همه رایج‌تر مزدکیه، خرمیه، خرم‌دینیه، محمره یا سرخ‌جامگان، و مبیضه یا سپیدجامگان است. نام‌های دیگر آن‌هایی‌ست که از نام رهبرانشان ماخوذ است. چون جاویدانیه در جبال و آذربایجان، بابکیه در همان حوالی، مازیاریه در گرگان و طبرستان، سنبادیه در خراسان، ابومسلمیه بیشتر در خراسان و مقنعیه در ماوراءالنهر. اصطلاحات قرمطی و زندیق و باطنی نیز غالبا به صورت مترادف مزدکی به کار رفته است. منابع موجود این اصطلاحات را غالبا غیردقیق به کار می‌برند و از این رو اختلاف‌های فرقه‌ای یا محلی را که در میان مزدکیان موجود بوده است نمی‌توان معلوم کرد. 

مسعودی، مورخ و جغرافی‌دان عرب که احتمالا در ۲۸۰ هجری ‌قمری یعنی حدود شصت سال پس از سرکوب قیام بابک در بغداد متولد شده است، مزدک را به‌عنوان کسی معرفی می‌کند که اوستا را تفسیر می‌کرد و معانی‌ای از باطن آن بیرون می‌کشید که از ظاهر کلام آشکار نبود. یارشاطر وقتی نکات مسعودی را در کتاب التنبیه و الاشراف در کنار اشارات ابوریحان بیرونی قرار می‌دهد، نتیجه می‌گیرد که اصطلاح «زندیک» در معنای مفسر، یا به فارسی میانه «گزارنده»، در اصل به مزدک و یارانش اطلاق می‌شده است و از همان زمان که آیین مزدک سرکوب شد، باید دلالت‌های کاملا منفی پیدا کرده باشد. او در «کیش مزدکی» می‌نویسد: 

مسعودی می‌گوید که مزدک، کتاب زرتشت، یعنی اوستا را تاویل می‌کرد… و نخستین کسی بود که به تاویل و باطن اعتقاد داشت. تاملی در اصطلاح زندیک یا به عربی زندیق به همین نتیجه می‌رسد. زندیک اصطلاحی نکوهش‌آمیز و به معنای گزارنده است و به مانویان و همانندان ایشان و به‌ویژه به پیروان مزدک که برای اوستا، زند یا گزارش فراهم کرده بودند، اطلاق می‌شود. گفتار بیرونی که می‌گوید مانویان را فقط مجازا زندیق شمرده‌اند، می‌رساند که زندیق تمام‌عیار مزدکیان را می‌پنداشته‌اند. باید در نظر داشت که در اوستا عبارت‌هایی هست که با تاویل می‌تواند مبنای آیین اجتماعی مزدکیان قرار گیرد. مثلا در وندیداد آمده است که اگر هم‌کیشی، برادری، یا دوستی، پول، زن، یا پند خواست، باید کسی را که پول می‌خواهد پول داد، و آن کس را که خواستار زن است، زنی به کابین سپرد و آنکه را که خرد می‌جوید، کلام مقدس آموخت.  

در اپیزود قبل به نقل از شاهنامه دیدیم که مخالفان مزدک او را به ترویج بی‌مبالاتی اخلاقی در امر تشکیل خانواده و تاهل متهم می‌کرده‌اند. کسری یا همان انوشیروان در جلسه‌ محاکمه‌ مزدک می‌گوید: 

یکی دین نو ساختی پر زیان/ نهادی زن و خواسته در میان

چه داند پسر، کش که باشد پدر/ پدر همچنین چون شناسد پسر

گفتنی‌ست که در سنت ایرانیان متمول در دوره‌ ساسانی، شبستان وجود داشته است؛ شبستان، غالبا سالنی بزرگ و کاملا آراسته بوده که چند نفر از جمله چند خواننده و نوازنده، یا به‌عبارت آشناتر، رامشگران، مامور بوده‌اند که موزیک بنوازند و فضای شادی برای صاحب‌خانه و مهمانانش تدارک کنند. صاحب شبستان هم نه تنها می‌توانسته چند زن به‌عنوان همسر رسمی در اختیار داشته باشد، بلکه با کنیزان هنرمند و خوش‌چهره‌ خود هم می‌توانسته هر وقت که بخواهد، معاشقه کند. البته چنانکه گفته شد اصلاحات مزدکی، داشتن غلام و کنیز را رد نمی‌کرده است. اما به حق همه‌ مردان در داشتن دست‌کم یک زن، تاکید می‌کرده است. می‌توان حدس زد که در ارتباط با زنان، ایده‌ مزدکیان، نه اشتراک زنان میان همه‌ مردان، بلکه مراعات عدالت در همسرگزینی بوده است. با این حال، منابع ما حتی شاهنامه‌ فردوسی هم طوری روایت می‌کنند که گویا مزدکیان وفاداری جنسی را زیر سوال برده بودند. کما اینکه انوشیروان خطاب به مزدک می‌گوید با دین تو، پسر، پدرش را گم می‌کند و پدر نمی‌داند از میان فرزندان یک زن، پسران خودش کدامند. این اعتراض احتمالا مربوط به اصلاحاتی می‌شود که مبتنی بر آن، کسانی که زنان بیشتری داشته‌اند، ناچار بوده‌اند بعضی از زنان خود را به مردان بی‌همسر اعطا کنند. احسان یارشاطر در ارتباط با این بخش از اصلاحات مزدکی می‌نویسد: 

منابع موجود مشخص نمی‌کنند که مزدک برای تقسیم عادلانه‌ زن و خواسته، محتملا چه آیین و راهی نهاده بوده است. این منابع بیشتر سخن از مباح کردن زنان و هرزگی و آشفتگی تبار که از آن برمی‌خیزد در میان می‌آوردند و این همه از مقوله‌ افتراهایی‌ست که معمولا به فرق بدعت‌گذار می‌زنند. با اندکی بصیرت می‌توان پی‌‌برد که در عمل، به کار بستن چنین اصولی ناممکن بوده است. آنچه درست‌تر می‌نماید این است که مزدک یک سلسله اقداماتی را تبلیغ می‌کرد تا طبقات بالا را از مزایای ناروای خود محروم کرده، و به بینوایان کمک کند. از جمله این اقدامات، به احتمال بسیار تقسیم املاک بزرگ، منع احتکار، تعدیل سهم مالکانه از محصول، تخفیف امتیازات طبقاتی و تاسیس بنیادهای عمومی به سود نیازمندان بود. از اطلاعات موجود درباره‌ بعضی دهکده‌های اشتراکی عهد اسلامی می‌توان نتیجه گرفت که هدف مزدک، دست‌کم در نواحی روستایی، پدید آوردن اجتماعاتی بود که در آن مردم همه‌ دارایی خود را یک‌جا گردآورند تا نیاز واقعی هر کس از مال همگانی برآورده شود.           

در اپیزود سوم با‌عنوان «روند دگرسازی»، با یکی از این دهکده‌های اشتراکی آشنا شده بودیم. این دهکده، لحساء در بحرین، شمال شبه‌جزیره‌ عربستان بود که توصیف آن را از سفرنامه‌ ناصرخسرو شنیدید. گزارش‌های تاریخی به وجود دهکده‌هایی مشابه در حدود همان قرن سوم هجری‌قمری، در اطراف کوفه، دلالت می‌کنند که بنیان آن‌ها را به حمدان قرمطی نسبت می‌دهند. بنیان‌گذاران شهر لحساء هم از یاران و وفاداران حمدان قرمطی بودند. یارشاطر در مورد ایده‌ مزدک و مزدکیان درباره‌ زنان می‌نویسد:

و اما درباره‌ تعالیم مزدک راجع به زنان، به احتمال قوی، وی اختلاف طبقات را منکر بود و با زناشویی زنان با مردانی از طبقات دیگر موافق بود. محتملا تعدد زنان و رسم به‌پاداشتن حرم را ناروا می‌شمرد و زنان مکرر را گذاشت تا به همسری مردان بی‌زن درآیند. با آنکه گواهی دقیقی در دست نیست، می‌توان فرض کرد که در مقررات مالی قوانین ازدواج، تسهیلاتی پدید آورد. همچنین، محتملا مقررات ازدواج‌هایی را که در آن، معمولا بیوه یا خواهر یا دختر مردی را که بی‌پسر مرده بود ناگزیر می‌کرد که بی‌هیچ حقی به ازدواج با یکی از خویشاوندان پدری مرد متوفی تن در دهد، تخفیف داد. بعید نیست که مقرر کرده باشد که پسرانی که از این‌گونه زناشویی زاده می‌شوند، باید پسران و وارثان برحق پدران و مادران طبیعی خود خوانده شوند، نه آن مردی که درگذشته بود. این نوآوری‌ها، در چشم زرتشتیان پایبند سنت، البته در حکم برهم‌زدن تبار و از میان بردن خاندان و امتیازهای طبقاتی بود. می‌باید خسرو بسیاری از رسوم دیرین را از نو برقرار، ولی برای حقوق زنان، حمایتی بیش از گذشته معمول کرده باشد.    

خلیفه: شنیده‌ام که تو حرام‌های خدا را حلال کرده‌ای و بر آن بوده‌ای که سرزمین خلافت را غصب کنی. 

بابک: هر کس را مادرش هر جا به  دنیا آورد، آنجا مال اوست؛ سرزمین اوست؛ وطن اوست. غاصب کسی‌ست که فرسخ‌ها راه زیر پا گذارد و با قشون و سلاح بر سر مردم بی‌دفاع یورش آورده، دسترنج مردم زحمتکش را غارت کند و زندگی را در کامشان تلخ سازد. غاصب کسانی هستند که اندیشمندان ملت‌ها را می‌ربایند. غاصب کسانی هستند که بر کشتگاه مردم اسب می‌تازانند؛ مردم را اسیر می‌گیرند و مردان را چون حیوان به بیگاری وامی‌دارند. زنان شوهردار را می‌فروشند. دختران را بی‌عصمت می‌کنند. در حرمسرای خلیفه چند زن و دختر و رامشگر و رقاصه وجود دارد؟ حرمسرای این مردان که در اینجا جمع‌اند موج می‌زند از دختران و زنانی که روزی برای خود زندگی آزادی داشته‌اند.

خلیفه: می‌خواستم عفوت کنم اگر توبه [کلامش را بابک قطع می‌کند] 

بابک: توبه را گناهکاران می‌کنند. توبه از گناه می‌کنند. [کلامش را خلیفه قطع می‌کند]

خلیفه: تو اکنون در چنگ ما هستی. 

بابک: بله اما تنها جسمم در دست شماست نه روحم. دژ آرمان من تسخیرناپذیر است.

خلیفه: وقتی سر از تن‌ات جدا شد دیگر همه‌چیز پایان می‌پذیرد. 

بابک: همه‌چیز وقتی پایان می‌پذیرد که مردمی که بابک یکی از آن‌هاست نابود شوند. در حالی که دنیا دگرگون می‌شود، کاخ‌ها فرومی‌ریزد؛ شاهان و خلیفه‌ها و تمام ثناگویانشان نابود می‌شوند، اما مردم می‌مانند و نام و یاد خدمتگزاران و جانبازان خود را در سینه زنده نگه می‌دارند. 

خلیفه: این شمشیر توست. حتما می‌شناسی. با این شمشیر نبود که در جهان فتنه کردی؟ می‌توانی بگویی با این شمشیر چند تن را کشته‌ای؟

بابک: بسیار کشته‌ام. و همه در خور مرگ. 

خلیفه با خشم و فریاد: جلاد! جلاد! 

آنچه شنیدید نقل صحنه‌ اعدام بابک خرمدین بود در مقر خلیفه‌ عباسی، المعتصم بالله، در بغداد، از رمان بابک اثر جلال برگشاد با کمی تغییر. 

اعدام بابک در منابعی که آن را روایت کرده‌اند، صحنه‌ای حماسی‌ست. خلیفه که از دلاوری بابک به خشم آمد، دستور داد که اول دست راست، و بعد دست چپ بابک قطع شود. منابع می‌گویند که بابک در حالی که دستانش را از دست داده بود، خم شد و با خون خودش صورتش را خونین کرد. وقتی پرسیدند چرا چنین کردی؟ بابک پاسخ داد که نخواستم رنگ‌پریدگی چهره‌ام را به ترس و واهمه تعبیر کنید. گردنش را زدند و بدن تکه‌تکه شده‌اش را به معرض تماشای عموم گذاشتند. اما تجزیه و تحلیل همان منابع تاریخی نشان می‌دهد که چه اعدام بابک همین‌قدر دراماتیک بوده چه نه، حرکت انقلابی او مطمئنا با مرگش تمام نشده است. درست‌همان‌طور که سنباد، سردار ارتش ابومسلم خراسانی، بعد از اعدام او، مدعی حلول روح ابومسلم در کالبد خود شد و مبارزه‌ او را ادامه داد، شواهد نشان می‌دهد که نه تنها هواداران بابک خرمدین، بلکه به طور کلی مزدکیان، قیام خلقی خود را تا سده‌ها در دوران اسلامی ادامه دادند. یارشاطر در این خصوص می‌نویسد: منابع ما در مورد فعالیت مزدکیان در نخستین یک‌صد سال بعد از سقوط ساسانیان خاموش‌اند. ولی به کرات اعتقادات ویژه‌ غلات شیعه را از قبیل اعتقاد به حلول ذات خدا در پیامبران و امامان و اعتقاد به تناسخ و غیبت و رجعت امام و توسل به باطن قرآن را به عقاید مزدکیان مربوط می‌کنند. دراین‌باره گفته‌ شهرستانی روشنگر است. شهرستانی پس از ذکر نکته‌های برجسته‌ اعتقادات غلات شیعه می‌گوید که این غلات هر جا به نامی خوانده می‌شوند: در اصفهان خرمیه و کودکیه، در ری مزدکیه و سنبادیه، در آذربایجان ذقولیه، در چند جا محمره و در ماوراءالنهر مبیضه. روشن است که در اینجا شهرستانی می‌خواهد برساند که غلات شیعه مسلمانان واقعی نیستند و به بدعت مزدکی تعلق دارند. حقیقت این است که از نظر اعتقادات، میان غلات و مزدکیان عهد اسلامی تفاوت چندانی نیست. غلات هنگامی پدیدار می‌شوند که تشیع که در اصل یک نهضت سیاسی معتقد به خلافت موروثی بود، به صورت جنبش مذهبی و انقلابی با اعتقاد به آیینی خاص درمی‌آید. 

آن تعداد از شنوندگان پادکست دیگری‌نامه که ما را از قسمت‌های گذشته تا امروز پیگیری کرده‌اند، به یاد می‌آورند که در اپیزود هشتم با نام «از دخمه‌ها تا امام‌زاده‌ها: مرزهای سیال فرهنگی»، از یک نویسنده‌ شیعی‌مذهب، به نام حیدرعلی قلمداران که منتقد فرهنگ شیعه بود، نقل کردیم که چگونه بسیاری از جریان‌های شیعه در طول تاریخ، در حقیقت اسلام‌ستیز بودند و به چارچوب‌های الهیات اسلامی باور نداشتند. قلمداران که منتقد باورهایی مانند شفاعت یا زیارت در فرهنگ امروز شیعه است، سرچشمه‌ چنین باورهایی را احزاب غیرعلنی سده‌های اولیه‌ اسلامی می‌داند که نه فقط علیه خلفای مستقر در بغداد مبارزه می‌کردند، بلکه چارچوب اسلامی اعتقادات را هم نقض می‌نمودند. این جریان‌های شیعه، برای آنکه مبارزه‌ تاریخی خود را استمرار ببخشند، بر باورهایی مانند تناسخ یا حلول روح در کالبد، تاکید داشتند. تنها در این صورت بود که مبارزه‌ کسی مانند ابومسلم خراسانی پس از مرگش می‌توانست به سردار او سنباد، یا نوه‌ او که هنوز کودک بود، محول شود یا مبارزه‌ جاویدان، رهبر خرم‌دینان قلعه‌ی بذ، می‌توانست به بابک سپرده شود.

یکی از پژوهشگران قرن سوم و چهارم هجری‌قمری، که از قضا تباری ایرانی داشت، به نام حسن‌بن موسی نوبختی، در کتاب مشهوری به نام فرقه‌های شیعه، غلو، یا به زبان امروزی، رادیکالیسم جریان‌‌های شیعه را به مزدکیان و خرم‌دینان نسبت می‌دهد و می‌نویسد: 

غلو با ایشان آغاز شد. حتی معتقد بودند که امام خداست؛ پیغمبر و رسول، فرشته‌اند. ایشان بودند که درباره‌ «اظله» سخن گفتند و در تناسخ روح مقالات نوشتند. در این جهان، به «دور» معتقد بودند و قیامت و رستاخیز مردگان و شمار اعمال را منکر می‌شدند. گمان داشتند که سرایی جز این جهان نیست و رستاخیز همانا خروج روان از یک تن و درآمدنش به تنی دیگرست؛ چنانکه اگر نکوکار باشد به تنی نیک، و اگر بدکار به تنی بد درخواهد آمد. و نیز آنکه روان در این تن یا خوش است و یا در آزار و همین تن‌هاست که بهشت و دوزخ است. 

منظور از اظله در جملات نقل شده از نوبختی، جمع کلمه‌ عربی ظل به معنای سایه‌هاست. دو اصطلاح اظله و اشباح، از اصطلاحات پرکاربرد در نوشته‌های نویسندگان متهم به رادیکالیسم تا قرن سوم و چهارم هجری قمری‌ست. روایاتی که به روایات اظله و اشباح مشهورند، روایاتی هستند که به خلقت ارواح پیش از خلقت اجسام باور دارند و بنابراین تناسخ و حلول را با چنین باوری تایید می‌کنند. 

در اپیزود حاضر با نام «آنان که نمی‌میرند» تلاش کردیم که به پیوستگی تاریخی یک هویت دیگری ایرانی، به نام هویت مزدکی، در درازای تاریخ بپردازیم. این هویت دینی که در دوران ساسانیان می‌رفت که به هویت همگانی مردم ایران تبدیل شود، از قرار به‌جهت جهت‌گیری‌های طبقاتی تند خود، سرکوب شد و به حاشیه‌ جامعه‌ ایران پس‌زده شد. اما شهرهای دورافتاده و روستاهای کویری این کشور گواهی می‌دهند که مزدکیان بیش از حکومت مقتدر ساسانی عمر کردند و تا سده‌ها در دوران اسلامی، زیر نقاب الفاظ و اصطلاحات عربی، زیر پوشش هویت اسلامی، به مبارزه علیه دولت‌های بزرگ و طبقات متمول مردم ادامه دادند. در تاریخ معاصر ما، آن‌ها که نوعی مبارزه‌ خلقی و طبقاتی را در دستور کار خود قرار داده بودند، در نوشته‌های خود یاد مزدکیان را زنده کردند و چنانکه در اپیزود ششم با نام «جذابیت‌های کژآیینی» از قول احسان طبری آوردیم، به نوعی پیوستگی یا استمرار در مبارزه برای عدالت قائل شدند. هواداران آرمان عدالت، سایه‌ سنگینی بر هویت‌های رسمی دینی در ایران انداختند و دست‌کم در معنای استعاری کلمه، روح مبارزه را از کالبدی به کالبد دیگر انتقال دادند. در اپیزودهای دیگر، از تکرار الگوهای روایی مشابه در نقل سرگذشت بزرگان و پیشوایان دین خواهیم گفت.

تاریخ

برچسب‌ها

ویدئوهای بیشتر ...