Search

English

دیگری‌نامه، اپیزود هجدهم: پرومته در زنجیر

کراتوس: اکنون به دیار سکاها، به این صحرای بی‌مردم

به دشتی در کران جهان رسیده‌ایم

هفائستوس در اندیشه‌ فرمان پدر باش.

و این تبهکار سرکش را بر این خرسنگ‌های بلند ناهموار

با سلاسل سخت و استوار، مهار کن و در بند کش

زیر او موهبت تو – شراره‌ آتش زندگانی‌بخش را

ربود و به آدمیان سپنجی سپرد. از این روی

به کفاره‌ چنین گناهی در حق خدایان، باید مکافات بیند

به خودکامگی زئوس، سرفرود آرد

و از اندیشه‌ یاری آدمیان درگذرد

هفائیستوس: توانایی و زور، فرمان زئوس را

نیک بفرجام رساندید و چیزی ناانجام نمانده است

ولی من دل آن ندارم که برادر ایزدی خود را

بر این خرسنگ طوفانزای، به زنجیر کشم

اما چون نمی‌توان فرمان زئوس را نادیده گرفت

به هر تقدیر ناگزیر باید انجام آن را، دل قوی دارم

آه ای پسر ژرف‌اندیش تمیس خردمند

به خلاف خواست تو و خود باید با زنجیری گران

تو را بر این صخره، دور از آدمیان به بند کشم

دیگر هرگز آوای آدمیزادی نمی‌شنوی

و منظر او را نمی‌نگری؛ از آتش درخشان خورشید می‌سوزی

گل اندام تو می‌پژمرد. آنگاه که جامه‌ اخترنشان شب

روز را از دیده پنهان می‌دارد، و نیز زمانی که بار دیگر

آفتاب، سرمای سپیده‌دم را تباه می‌کند، شادمان می‌شوی

پیوسته بار رنجی گران بر جان توست

زیر رهاننده‌ای که تو را برهاند، هنوز نزاده است.

این است پاداش تو در یاری به آدمیان

تو که خود ایزدی از ایزدانی، خشم آنان را به هیچ گرفتی

و به خلاف حق، آدمیان را برافراشتی

پس اکنون نگهبان این صخره‌ دردزای

جاودان بیدار و بی‌آرام بر پای ایستاده‌ای

ای بسا افسوس که خواهی خورد؛ و ای بسا دریغ،

که خواهی گفت در پیشگاه زئوس

زاری و نیاز را اثر نیست.

همراهان گرامی دیگری‌نامه

به هجدهمین اپیزود از پادکست دیگری‌نامه خوش آمدید. 

نام این قسمت را «پرومته در زنجیر» گذاشتیم. آنچه شنیدید از نمایشنامه‌ مشهور پرومته در زنجیر اثر آیسخولوس، تراژدی‌نویس بزرگ یونانی به ترجمه‌ شاهرخ مسکوب بود. در اساطیر یونانی، به‌ویژه در تئوگونی نوشته هسیود، پرومته یکی از تیتان‌ها است؛ نسلی از موجودات اسطوره‌ای که قبل از خدایان المپی به قدرت رسیدند. او به‌عنوان یکی از معدود تیتان‌هایی شناخته می‌شود که به بشریت کمک کرد و به‌خاطر هوش و زیرکی‌اش معروف است. پرومته آتش را از خدایان المپ و به‌طور خاص از زئوس دزدید و به انسان‌ها داد. این اقدام به‌عنوان آغاز دانش و تمدن برای انسان تلقی می‌شود. بااین‌حال، این عمل باعث خشم زئوس شد و به مجازات سخت پرومته منجر گردید. مجازات پرومته، که در پرومته در زنجیر نوشته آیسخولوس به تصویر کشیده شده، شامل بسته‌شدن او به یک صخره بود؛ جایی که یک عقاب هر روز جگر او را می‌خورد و شبانه‌روز جگر او دوباره رشد می‌کرد تا مجازات ادامه یابد. این داستان نمادی از قربانی، مقاومت و ایستادگی در برابر قدرت‌های مطلق است. پرومته نه تنها به‌خاطر اهدای آتش به انسان‌ها، بلکه به‌دلیل ایستادگی در برابر زئوس و حفظ انسان‌دوستی خود در برابر خشم و تنبیه‌های سخت، یک قهرمان فرهنگی به شمار می‌رود. در اسطوره‌ها، پرومته نه تنها به‌عنوان یک معلم و ناجی برای بشریت مطرح می‌شود، بلکه همچنین نمادی از آزادی فکری و نقد قدرت است. شخصیت او در طول تاریخ به‌عنوان الهام‌بخش بسیاری از آثار ادبی، هنری و فلسفی بوده است.

اما آنچه باعث می‌شود که ما داستان مشهور پرومته و دزدیدن آتش را طرح کنیم، موضوع اقتباس‌های ادبی میان سنت‌های دینی‌ست. در اپیزود قبل با نام «الگوهای تکراری؛ چهره‌های نو» دیدیم که چطور داستان‌ها و داستانک‌های مشترکی میان سنت‌های مختلف دینی وجود دارد. به‌عبارت‌دیگر، به نظر می‌رسد که سنت‌های بزرگ دینی، روایت‌هایی را که به بزرگان و پیشوایان خود نسبت می‌دهند، از روی یکدیگر گرته‌برداری کرده‌اند. در اپیزود قبل، اشاره کردیم که بعضی ماجراهای منتسب به عیسی‌ناصری، مانند زنده‌کردن لازاروس، نمونه‌های مشابهی در فرهنگ رومی، مانند ماجراهای آپولونیوس داشته است. همین‌طور به نقل از جمشید کرشاسپ چوکسی در کتاب ستیز و سازش، دیدیم که سیره‌ پیامبر اسلام که عموما با اتکاء به پژوهش‌های ابن‌اسحاق ساخته و پرداخته شده، در کلیت خود شباهت‌های جدی با ماجراهای منتسب به زرتشت، پیامبر زرتشتیان دارد. داستانک‌هایی مانند پیشگویی ظهور یک قهرمان یا پیشوای دینی بر مبنای ستارگان و یا حیله‌ها و نیرنگ‌هایی که شیاطین و اهریمنان بر سر راه این بزرگان می‌گذارند، همگی الگوهای روایی تکراری‌‌اند که به نظر می‌رسد از سنتی به سنت دیگر، تنها کاراکترهای آن تغییر می‌کنند.

در این برنامه می‌خواهیم به مضامین مشترکی بپردازیم که میان سنت‌ها مختلف دیده می‌شود. یکی از این مضامین، مضمون فدا شدن، یا «فدیه دادن»، یا ساده‌تر، قربانی شدن است برای نفع رساندن به دیگران. اسطوره‌ پرومته که در قعر تاریخ ریشه دارد و بسیار کهن‌تر از زمان نگارش انجیل‌هاست، داستان موجودی آسمانی را روایت می‌کند که چون دلسوز انسان بود، آتش را از پیشگاه خدایان دزدید و برای انسان به ارمغان آورد و خود هزینه‌ی گزافی پرداخت. این مضمون قابل مقایسه است با آنچه که انجیل‌ها به عیسی‌مسیح نسبت می‌دهند. به تعبیر انجیل یوحنا:

در ابتدا کلمه بود؛ و کلمه نزد خدا بود و کلمه جسم گردید؛ و میان ما ساکن شد؛ پر از فیض و راستی و جلال او را دیدیم؛ جلالی شایسته‌ پسر یگانه‌ پدر. 

این توصیف از عیسی‌مسیح، که به ماهیت آسمانی عیسی دلالت می‌کند و در اولین فصل از انجیل یوحنا آمده است، به این شکل ادامه پیدا می‌کند که این موجود آسمانی، با فاش کردن ماهیت الهی خود، اسیر می‌شود و مصلوب می‌گردد. مصلوب شدن او که مقدر بود، نوعی کفاره بود برای گناهان انسان. یعنی عیسی خود را فدا کرد تا گناهانی که انسان با آن متولد می‌شود بخشوده شود. اگرچه جزئیات داستان عیسی‌مسیح با پرومته تفاوت بسیار دارد، اما هر دو در این مضمون شریک‌اند که موجودی آسمانی خود را برای رستگاری انسان فدا می‌کند. 

ژوزف کمپبل، اسطوره‌شناس آمریکایی و نویسنده‌ کتاب قهرمان هزارچهره، هم در کتاب خود، و هم در مصاحبه‌ مشهوری که با بیل مویرز داشته است، کاراکتر عیسی را با پرومته در اساطیر یونان مقایسه می‌کند. برای او این دو کاراکتر، هر دو به نوعی قهرمان یا پیشوا هستند و یک مضمون را نمایندگی می‌کنند: اینکه انسان برای نجات خود و نجات جهان، احتیاج به قربانی شدن دارد. در داستان انجیل، از رنجی که عیسی می‌برد چهار نماد برجسته است: بر سر او تاج خار می‌گذارند؛ تازیانه‌اش می‌زنند؛ دست و پایش را به صلیب میخ‌کوب می‌کنند و نیزه به پهلویش می‌زنند. کمپبل می‌گوید فقط این آخری‌ست که شباهت غیرقابل انکار دارد با یکی از رنج‌هایی که در داستان پرومته آمده است: عقابی هر روز پهلوی پرومته را پاره می‌کند تا از جگرش تغذیه کند. و زئوس مقرر کرده هر بار جگری دوباره در بدن پرومته رشد کند تا روز دیگر، عقاب مجددا پهلویش را بدرد و جگرش را به دندان بگیرد. این زخم در پهلو و درد و رنج ناشی از آن، یکی از جزئیات بسیار شبیه است. اما موضوع جزئیات نیست. پرومته به تخته‌سنگی زنجیر شده، در حالی که عیسی مصلوب شده است؛ پرومته برای ابد از آفتاب سوزان می‌سوزد و از سرمای شب زمستانی یخ می‌کند، اما عیسی بر صلیب جان سپرد و به آسمان عروج کرد. موضوع قابل مقایسه در این دو داستان، حضور قهرمانی‌ست که خود را فدای انسان‌ها می‌کند. در داستان پرومته، برای اینکه انسان آتش، و به تبع آن، فرهنگ و تمدن داشته باشد، و از عالم حیوانی فاصله بگیرد، و در دومی برای اینکه انسان از گناه اولیه برهد و امکان زیستن در مسیح، یعنی امکان خدای‌گونه شدن بیابد. 

این قهرمان، کار سترگی انجام می‌دهد که در بدو امر، از آدم‌های عادی ساخته نیست: فدا شدن برای کل بشریت. در دیدگاه مسیحی، انسان گناهکار زاده می‌شود. ازاین‌حیث مانند برده‌ای می‌ماند گرفتار در غل‌وزنجیر محدودیت‌های بشری خود؛ و به انتظار ایستاده در بازار برده‌فروشان تا در قالب بردگی خود از این خانه‌ اربابی به خانه‌ اربابی دیگر نقل مکان کند. اما ناگهان کسی از راه می‌رسد، و با پرداخت پولی گزاف، این برده را آزاد کرده و به یک آقا، به یک سرور تبدیل می‌کند. این فرد، بازخرید‌کننده است. این فرد همان عیسی بازخریدکننده یا پرومته‌ بازخرید کننده است. این فرد که همان قهرمان داستان‌های اسطوره‌ای و دینی‌ست، انسان را از قعر محدودیت‌های وجودی خود، با بازپرداخت از محل جان شیرین خود، بازمی‌رهاند. اما اینجا پولی در معنای واقعی کلمه پرداخت نمی‌شود. این عشق است که عمل می‌کند. عشقی که می‌بایست پرومته یا مسیح به نوع انسان داشته باشند. وگرنه چرا باید رنج مصلوب شدن به صلیب و یا بسته‌شدن به تخته‌سنگ‌های کوهستانی تا ابد را متحمل شود؟ مارتین لوتر، فعال حقوق مدنی در ایالات متحده، جمله‌ مشهوری درباره‌ خاصیت عشق دارد: «من به شما می‌گویم که تنها عشق است که می‌تواند دشمن را به دوست بدل کند.» 

صورت عرفی همین مضمون، یعنی صورتی آشناتر و متعارف‌تر را در فیلم سینمایی «گناه اولیه»، به کارگردانی مایکل کریستوفر و با شرکت هنرپیشه‌های مشهور و زیبای هالیوودی، یعنی آنتونیو باندراس، و آنجلینا جولی می‌یابیم. زنی که خود را جولیا راسل معرفی می‌کند، زنی‌ست که از دوران طفولیت، به‌عنوان یک روسپی بزرگ شده و با کمک فاسق خود، به دزدی کردن و حتی قتل آدم‌های پولدار مشغول بوده است. چنین فردی که از حیث انحطاط اخلاقی، یادآور شخصیت مریم مجدلیه در انجیل است، یعنی فردی که تا گلو در گناهان متعدد غرق شده و به نظر نمی‌رسد از شفقت انسانی و از عشق بویی برده باشد، فقط زمانی به خود می‌آید و تکان می‌خورد که با عشق صادقانه و بی‌شائبه‌ مردی به خود مواجه می‌شود. این مرد که هر چه تلاش کرد زن را از مسیر همیشگی زندگی خود خارج کرده و به یک زندگی صادقانه وارد کند، در آخرین دقایق فیلم، چاره‌ای نمی‌بیند که خود را فدای آخرین نقشه‌ توطئه‌آمیز جولیا راسل کند. او نوشیدنی زهرآگینی را که برایش تدارک شده بود، می‌نوشد تا به خواست معشوق خود، به توطئه‌ زشت او، بمیرد. او نصیحت نمی‌کند. موعظه نمی‌کند. سعی نمی‌کند که با شرارت روبه‌رو شود یا با آن بجنگد. او عملی عاشقانه انجام می‌دهد تا ثابت کند در برابر معشوق، کاملا تسلیم و پاکباخته است. این صحنه از فیلمی که سرشار از صحنه‌های سکسی و اروتیک  است، فوق‌العاده عاطفی و دراماتیک از کار درآمده است. زنی که خود را جولیا راسل معرفی کرده، عمیقا شرمنده از پستی و دنائت خود، می‌گرید و از راه رفته بازمی‌گردد. او در این صحنه، یک بار دیگر مرتکب قتل می‌شود. اما این بار فاسق خود را می‌کشد تا عاشق خود را به هر قیمتی که شده، نجات دهد. در واقع، شیطان درونش را می‌کشد، تا در مسیح درونش، زندگی را دوباره بازیابد. آن‌ها که فیلم «گناه اولیه» را تماشا کرده‌اند، این صحنه‌ تکان‌دهنده را به یاد می‌آورند. 

این فیلم عامه‌پسند از روی رمانی به نام والس در تاریکی ساخته شده است. والس در تاریکی، اثر کورنل وولریچ، (Cornell Woolrich) یک رمان پرتنش و پیچیده است که مضمونی محوری بر اساس فریب، عشق، و تباهی دارد. داستان حول شخصیت میانسالی به نام لویی دوراند می‌چرخد که نامزدش پانزده سال پیش در شب عروسی‌شان درگذشت. اکنون لویی تصمیم می‌گیرد یک بار دیگر شانس خود را برای عشق امتحان کند و با جولیا راسل ازدواج می‌کند، زنی که تنها از طریق مکاتبات با او آشنا شده است.

جولیا از کشتی پیاده می‌شود و هیچ شباهتی به عکس‌هایی که از خود فرستاده ندارد. جولیا توضیح می‌دهد که به دنبال مردی است که تنها به دنبال زیبایی ظاهری نباشد، بنابراین عکس زنی ساده‌رو و معمولی را جایگزین کرده است. لویی نیز اعتراف می‌کند که او را فریب داده و او را باورانده که کارمند فقیری است در حالی که صاحب یک مزرعه ثروتمند است. جولیا می‌گوید که آن‌ها هر دو یک ویژگی مشترک دارند: هر دوی آن‌ها قابل اعتماد نیستند. اما به یکدیگر اطمینان می‌دهند که سعی خواهند کرد در زندگی یکدیگر را درک کنند و به یکدیگر اعتماد کنند. اما ماجرایشان پیچیده می‌شود. چون جولیا راسل حقیقی که زنی ساده و معمولی بود، به قتل رسیده، و آنکه بر سر قرار با لویی آمده، زنی زیبا، اما شیطان‌صفت است.  

در حالی که نویسنده‌ رمان، یعنی کورنل وولریچ، نام والس در تاریکی را برای اثر خود برگزیده است، سازندگان اقتباس سینمایی از این اثر، نام مسیحی «گناه اولیه» را برای کار خود انتخاب کرده‌اند تا محوریت آموزه‌ مسیحی عشق و کارکرد نجات‌بخش آن را برجسته کرده باشند. عشق دشمن را به دوست تبدیل می‌کند و پلیدترین و پست‌ترین انسان‌ها را به یاد وجه مثبت وجود خود می‌اندازد و رهایی می‌بخشد. رمان کورنل وولریچ و اقتباس سینمایی از آن، نمونه‌های بارز استفاده از یک مضمون کهن در یک داستان جدیدند. قهرمان اصلی این داستان یعنی لویی، یک پرومته‌ مدرن، یا یک مسیح مدرن است. 

پرومته: ای اثیر مینوی و نسیم سبکبال

رودها و لبخند بی‌شمار امواج دریا

زمین، ای مادر همگان. 

و خورشید جهانگرد جهان‌بین، شما را فرامی‌خوانم.

تا بدانید ایزدی اسیر ایزدان، چه رنجی می‌کشد. 

آه بنگرید که زندگانی من

چگونه به رنجی تلخ

از گردش سالیان بسیار باید بفرساید

این بند شرمبار را

شهریار نوین ایزدان خوشبخت بر من نهاده است

افسوس! افسوس! از پریشانی موجود.

و از پریشانی‌ها که در پیش است، فریاد برمی‌آورم

آیا چه روزی شکنجه‌ من بفرجام می‌رسد؟ 

چه‌ها که می‌گویم. نیک می‌دانم

چه روی خواهد کرد زیرا پیشاپیش می‌دانستم

که بر من چه خواهد گذشت. باید این سرنوشت را

تا آنجا که می‌توان بر خود هموار کرد زیرا کسی را

توانایی نبرد با نیروی ضرورت نیست

اما خاموش بودن و نبودن هر دو ناممکن است

چون موهبت خدایان را

ارزانی آدمیان داشتم مرا تیره‌روز و دردمند فروبسته‌اند 

من بذر آتش را که در ساقه‌ای نهان بود

و سرچشمه‌ همه‌ هنرها

و کاردانی بزرگ آدمیان است، ربودم 

این است گناهی که پادافره آن را می‌بینم

و مرا زیر آسمان به زنجیری سخت و جانکاه بسته‌اند. 

قدیمی‌ترین نسخه‌ مکتوب اسطوره‌ پرومته، حدود هشت قرن پیش از میلاد و در اثر مشهور هسیود (Hesiod)، شاعر یونانی، به نام تئوگونی پیدا شده است. نمونه‌ای شبیه به این اسطوره را در کهن‌ترین تمدن شناخته‌شده‌ بشری، یعنی تمدن سومری‌ها هم می‌توان پیدا کرد: انکی (Enki) کسی‌ست که برای محافظت از انسان‌ها در برابر خدایان، به آن‌ها فرهنگ و تمدن آموخت و در جریان طوفان بزرگ، از آن‌ها حمایت کرد تا نسل بشر منقرض نشود. نمونه‌ مشابه دیگر از قهرمانی با تبار آسمانی که انسان‌ها را حمایت می‌کند، در تمدن گرجستان یافتنی‌ست. آمیران (Amiran) قهرمان اسطوره‌ای گرجی، به انسان فلزکاری را آموخت و چون با خدای خدایان درگیر شد، مانند پرومته در کوهستان قفقاز در یک گذرگاه مخفی کوهستانی به زنجیر کشیده شد تا برای ابد رنج بکشد. اگر دانش تاریخی بشر از این مقدار که هست بیشتر بود، تسری مضامین کهن را از فرهنگی به فرهنگ‌های دیگر، با وضوح بیشتری می‌توانستیم تحقیق کنیم. اما در همین حد که می‌دانیم، اغلب فرهنگ‌های بزرگ و سنت‌های دینی، وام‌دار یکدیگرند و در لایه‌های عمیق‌تر خود، در حقیقت نه کاملا ناب و خالص، بلکه اختلاطی هستند. پژوهشگرانی که ژرفای وجود و روان بشری را کاویده‌اند، از اینکه انسان امروز تا چه حد خود مولود این تصاویر اسطوره‌ای و مضامین کهن بوده است، ابراز تعجب کرده‌اند. 

کارل گوستاو یونگ، روانکاو بزرگ سوییسی، در آثار متعدد خود وام‌داری انسان را به کهن‌الگوها سنجیده است. او اصطلاح آرکه‌تایپ، یا کهن‌الگو را برای همین مضامین کهن به کار می‌برد. یونگ در زندگی‌نامه‌ خودنوشت‌اش با نام خاطرات، رویاها، اندیشه‌ها به ماهیت غیرعقلانی عشق تأکید می‌کند و عشق را به همین علت، نیرویی برتر از عقل و منطق ارزیابی می‌کند که می‌تواند وجود انسان را دستخوش تغییرات کلان نماید. عشق در معنای یک نیروی بنیادی‌تر که حتی می‌تواند محدودیت‌های متعارف وجود انسانی را تغییر داده و بهبود بخشد، از منظر روانشناسی ژرفا که یونگ نماینده‌ آن است، خود واقعیتی در حد یک خداست. یونگ می‌نویسد:

این واقعیت توجه مرا به خود معطوف می‌دارد که علاوه بر میدان تفکر، میدان دیگری وجود دارد که ادراک منطقی و شیوه‌های منطقی تفکر، به ندرت در آن چیزی می‌یابند که قادر به درک آن باشند. این میدان، همان قلمرو عشق و نیروی حیات «اروس» است. در ادوار کهن یونان و روم، آنگاه که چنین چیزهایی درست درک می‌شد، اروس خدایی به شمار می‌آمد که الوهیتش برتر از محدودیت‌های انسانی ما بود و امکان نداشت به هیچ طریقی بتوان او را درک و توصیف کرد. من نیز همچون کسان متعدد دیگری که پیش از من کوشیدند، می‌کوشم تا به این دایمون [یا موجودیت آسمانی] که فعالیتش از فضای لایتناهی بهشت تا قعر تاریک دوزخ می‌رسد، نزدیک شوم. لیکن در برابر وظیفه‌ یافتن زبانی مناسب که از عهده‌ بیان تضادهای بی‌حساب عشق برآید، خود را درمانده می‌یابم. اروس یک «کاسموگونوس» (Kosmogonos) [یعنی نوعی معرفت کیهانی‌]ست؛ خالق، و پدر- مادر آگاهی عالی‌تر [است.] گاه احساس می‌کنم که این گفته‌ی پاولوس رسول که «اگر به زبان‌های مردم و ملائک سخن گویم و محبت نداشته باشم…» امکان دارد نخستین شرط ادراک و جوهر الوهیت باشد. تعبیر و تفسیر فاضلانه‌ عبارت «خدا، عشق است» هر چه باشد، این عبارت جمع اضداد [بودن] پروردگار را تأیید می‌کند. من بارها و بارها در تجربه‌ پزشکی و نیز در زندگی‌ام با راز عشق مواجه شدم و هرگز نتوانستم بگویم که چیست. 

اشاره‌ یونگ به نامه‌ پاولوس رسول به قرنتیان در مورد برتری عشق به ایمان و حتی نبوت است که در اپیزود سیزدهم با نام «عشق و کین‌توزی» آن را شنیده بودید. یونگ در آثار متعدد خود این فرضیه را پیش می‌گذارد که انسان، خود مولود کهن‌الگوهاست و نه اینکه کهن‌الگوها، ساخته‌ انسان باشند. این جمله مورد تاکید اوست اگر مقصود از انسان، ذهن خودآگاه او باشد. یونگ به‌عنوان شاگرد فروید که به اهمیت فرضیه‌ ناخوداگاهی به لحاظ فلسفی پی برد، در تمامی عمر پژوهشگرانه‌ خود بارها به این واقعیت رسید که ذهن خودآگاه انسان، شالوده‌های خود را از امور و عناصری می‌گیرد که خارج از حیطه‌ آن وجود داشته‌اند. اینکه در اغلب اسطوره‌های متعلق به یک نجات‌بخش، به یک سوشیانس، یا منجی، به ماهیت الهی چنین کسی اشاره می‌شود، بازتابی از این واقعیت است که نیروی عشق، خارج از حیطه‌ ذهن خودآگاه انسان قرار دارد و حتی اراده‌ متعارف انسانی به ندرت قادر به انجام کارهایی‌ست که از نیروی عاطفی عشق سرمی‌زند. آن کس که بازخریدکننده انسان از گناهان اولیه‌ او، یا به‌عبارت‌دیگر، از محدودیت‌های وجودی اوست، خود نمی‌تواند به گناهان اولیه مبتلا باشد یا محدودیت‌های انسانی داشته باشد. چنین کسی، دست‌کم باید یک نیم‌خدا باشد. یونگ در این خصوص می‌نویسد: 

عقیده‌ متداول مسیحیت به خدا، عقیده به قادر مطلق، عالم مطلق و پدر مهربان و آفریدگار جهان است. اگر این خدا بخواهد انسان شود، [به یونانی] یک کنوسیس (Kenosis) [یعنی یک تنزل رتبه یا] تخلیه‌ باورنکردنی [از الوهیت] از او انتظار می‌رود تا تمامیت خود را به حد بسیار کوچک انسانی کاهش دهد. حتی آنگاه نیز دشوار می‌توان دید که چگونه قالب انسانی در اثر این تجسد خرد نمی‌شود؛ از این رو، اندیشمندان علوم الهی لازم دانستند تا صفاتی را به عیسی نسبت دهند که او را بالاتر از وجود عادی انسانی قراردهد و اول از همه آنکه از [«گناه اولیه» یا] نخستین گناه آدم ابوالبشر مبری باشد. به‌همین‌دلیل، و اگر نه به هیچ دلیل دیگری، او لااقل یک ایزد- انسان، یا یک نیمه‌خداست. تصویر خدا از دیدگاه مسیحیت را – جدا از این واقعیت که انسان با ویژگی‌های ظاهری خود کوچک‌تر از آن است که خدا را متجلی کند – نمی‌توان بدون تناقض‌گویی در انسان تجربی جای داد. 

یونگ در مورد اینکه اسطوره‌ها ساخته‌ ذهن خوداگاه بشر نیستند بلکه بشر محصول اسطوره‌هاست، می‌نویسد: 

نیاز به احکام اساطیری هنگامی ارضا خواهد شد که راجع به دنیا، عقیده‌ای بیابید که به طور کافی معنای وجود انسان را در عالم هستی توجیه کند. عقیده‌ای که از تمامیت روانی ما، یعنی از همکاری میان خودآگاه و ناخودآگاه سرچشمه گیرد. فقدان معنی مانع غنای زندگی می‌شود و از این رو مترادف بیماری است. معنی، بسیاری از چیزها – و شاید همه‌چیز را – تحمل‌پذیر می‌کند. هیچ علمی هرگز جای اسطوره را نخواهد گرفت و ممکن نیست که اسطوره، از هیچ علمی به وجود آید؛ زیرا «خدا» یک اسطوره نیست، بلکه اسطوره الهامی از زندگی الهی در انسان است. ما نیستیم که اسطوره را اختراع می‌کنیم؛ بلکه اسطوره است که به‌عنوان کلامی از خدا با ما سخن می‌گوید. کلام خدا به ما می‌رسد و ما راهی نداریم تا تشخیص دهیم که آیا این کلام، با خدا فرق دارد [یا نه]… این کلام، متأثر از فعالیت اختیاری اراده‌ ما نیست. ما نمی‌توانیم یک الهام را توجیه کنیم. احساس اصلی ما در خصوص آن این است که این کلام، حاصل استدلال‌های ما نیست؛ بلکه از جایی دیگر فرارسیده است و اگر اتفاق بیافتد که خوابی ببینیم که خبر از چیزی دهد، چطور می‌توانیم آن را حمل بر نیروهای خودمان کنیم. 

 بنابراین اگر تشفی در مسیح، یا تسلایی در محبت یا مشارکتی روحانی یا شفقتی و رحمتی هست / پس خوشی مرا کامل گردانید تا با هم یک فکر کنید و محبت نموده، یک‌دل باشید و یک فکر داشته باشید / و هیچ‌چیز را از راه تعصب و عجب مکنید؛ بلکه با فروتنی دیگران را از خود بهتر بدانید./ و هر یک از شما ملاحظه‌ کارهای خود را نکند؛ بلکه هر کدام کارهای دیگران را نیز / همین فکر در شما باشد که در عیسی‌مسیح نیز بود / که چون در صورت خدا بود، با خدا برابر بودن را غنیمت نشمرد / لیکن خود را خالی کرده، صورت بنده را پذیرفت و شبیه مردم شد / و چون در شکل انسان یافت شد، خویشتن را فروتن ساخت و تا به موت، بلکه تا به موت صلیب، مطیع گردید / ازاین‌جهت خدا نیز او را به غایت سرافراز نمود و نامی را که فوق جمیع نام‌هاست به او بخشید. / تا به نام عیسی هر زانویی، از آنچه در آسمان و زمین و زیر زمین است، خم شود / و هر زبانی اقرار کند که عیسی‌مسیح، خداوند است برای تمجید خدای پدر.

آنچه شنیدید از نامه‌ پاولوس رسول به فیلیپی‌ها بود. چنان‌که دیدید پاولوس برای دعوت مسیحیان به در پیش گرفتن نهایت فروتنی، یادآوری می‌کند که عیسی‌مسیح، خدایی بود که به شکل بشر درآمد و برای اینکه در میان مردم نشست و برخاست کند و برای آنان خود را فدیه سازد، صورت الهی را رها کرده و صورت انسان عادی را به خود گرفت.

در پایان این اپیزود، مایلیم یادآوری کنیم که در اپیزود قبل از اقتباس‌های ادبی و روایی که نویسندگان سنت‌های مختلف فرهنگی و دینی از یکدیگر کرده‌اند، گفتیم و در این اپیزود از شالوده‌های کهن‌الگویی و مضمونی مشترک در میان بسیاری از سنت‌ها. چون اقتباس یا گرته‌برداری از الگوهای روایی، کار ذهن خودآگاه است، می‌توان تا حدی رد اقتباس‌کنندگان را هم گرفت؛ چنان‌که در اپیزود قبل چنین کردیم. اما شالوده‌های عمیق سنت‌های بزرگ دینی، نه تنها اختراع اذهان خودآگاه نیستند، بلکه خارج از افق ذهن خودآگاه بشر قرار می‌گیرند. اگر از تعابیر یونگی استفاده کنیم باید گفت که به این ترتیب، سنت‌ها در سطح اذهان خودآگاه نویسندگان خود و همین‌طور در سطحی ناخودآگاهانه به یکدیگر نزدیک می‌شوند و علی‌رغم اینکه سیاست هویتی در هر سنت دینی مایل است که هویت‌های دیگر را به‌عنوان یک دیگری، نفی کرده و پس‌بزند، با این حال آمیختگی غیرقابل انکاری در دو سطح آشکار و نهان میان سنت‌های دینی وجود دارد. 

در اپیزود بعد، از کسی خواهیم گفت که با تاکید بر هویت ناب اسلامی، کوشید که با این آمیختگی یا ترجیحا اختلاط دینی در میان ایرانیان مبارزه کند. ابوالفضل برقعی که در این آمیختگی، شلختگی و فساد و حتی تخطی از اصول یکتاپرستانه را می‌دید، برای پالودن سنت اسلامی از عناصر دخیل، رنج بسیار برد و آثار نوشتاری قابل تاملی از خود بجاگذارد. برای شنیدن داستانی درباره‌ ناب‌گرایان دینی، در اپیزود بعد همراه ما باشید. 

تاریخ

برچسب‌ها

ویدئوهای بیشتر ...