چنین گفت کسری به پیش گروه/ به مزدک که ای مرد دانشپژوه!
یکی دین نو ساختی پر زیان/ نهادی زن و خواسته در میان
چه داند پسر، کش که باشد پدر/ پدر همچنین چون شناسد پسر
که باشد که جوید در کهتری/ چگونه توان یافتن مهتری
جهان زین سخن پاک ویران شود/ نباید که این بد به ایران شود
همه کدخدایند و مزدور کیست/ همه گنج دارند و گنجور کیست
ز دینآوران این سخن کس نگفت/ تو دیوانگی داشتی در نهفت
همه مردمان را به دوزخ بری/ همی کار بد را به بد نشمری
چو بشنید گفتار موبد، قباد/ برآشفت و اندر سخن داد، داد
گرانمایه کسری ورا یار گشت/ دل مرد بیدین، پرآزار گشت
پرآواز گشت انجمن سربهسر/ که مزدک مبادا بر تاجور
همی دارد او دین یزدان تباه/ مباد اندر این نامور بارگاه
از آن دین جهاندار بیزار شد/ ز کرده سرش پر ز تیمار شد
به کسری سپردش همانگاه شاه/ ابا هر که او داشت آیین و راه
بدو گفت هر کو بر این دین اوست/ مبادا یکی را به تن مغز و پوست
که با این سران هرچه خواهی بکن / از این پس ز مزدک مگردان سخن
آنچه شنیدید بخشی از داستان مزدک بامدادان به روایت شاهنامه بود.
در قسمت چهاردهم با نام مزدک، به آنچه کیش مزدکی گفته میشود، خواهیم پرداخت و علاوه بر شاهنامه فردوسی از منابع دیگر، از جمله پژوهشهایی که در آیین مزدک شده، برای شما نقل خواهیم کرد. قیام مزدک که از دربار قباد، شاهنشاه ساسانی آغاز شد، روایتگر شکاف طبقاتی جامعه ایران در دورانیست که هجوم بیگانگان در سرحدات شمال شرق کشور از یک سو، و بروز قحطی شدید در سراسر ایران، آن را تشدید کرد و به روایت اغلب منابع، صحنههایی دردناک به لحاظ انسانی پدید آورد. در این قسمت با ما باشید تا به این پرسش بپردازیم که مزدک بامدادان که بود، چه میخواست، تا چه حد پیش رفت و چه بر سر او آمد. دوران پیروز ساسانی، دوران پرمحنتی برای شاهنشاهی ساسانی و مردم ایران بود. خاندانی بزرگ از ایالت پارس که تبار خود را به ساسان میرسانید و بر هویت ملی ایرانی تاکید بسیار میکرد، در دوران پیروز، استقلال سیاسی خود را تقریبا از دست داد. موضوع این بود که پیروز، جانشینی برادر بزرگتر خود، هرمز را قبول نکرد. او در واقع به یک سنت قدیمی شاهنشاهی شوریده بود که برادر بزرگتر، جانشین طبیعی پدرش محسوب میشود. اما برای اینکه بتواند علیه برادر بزرگتر خود وارد عمل شود، به هفتالان که در مرزهای شرقی حکومت داشتند، پناهنده شد و از آنان کمک خواست. یعنی از دولتی بیگانه برای سرنگونی برادرش در تیسفون تقاضای کمک نظامی کرد. او در نهایت با کمک نظامی هفتالان که در منابع، هپتالیان یا هونهای سفید هم خوانده شدهاند، هرمز را شکست داد و به تخت نشست. هیچ بعید نیست که امتیازاتی که در دوران حکومتش ناچار بود به هفتالان بدهد، نارضایتیهای مبتنی بر عرق میهندوستی، میان مردم ایجاد کرده باشد. اما این تمامی داستان نبود. این نارضایتیها جنبه اقتصادی هم داشت و قحطی هفتساله شدیدی که بخش بزرگی از مردم ایران تجربه کردند، در زمان پیروز رخ داد.
پیروز نهایتا با هفتالان درگیری نظامی پیدا کرد که آن هم فرجام خوبی نداشت. اگرچه در اولین جنگ موفق شده بود هفتالان را شکست دهد، اما در جنگ دوم شکست خورد و اسیر شد و آزادی خود را با پرداخت باجی سنگین از خزانه شاهی، بازخرید کرد. فرزندش قباد که خود بعدها الگوی پدر را برای رسیدن به قدرت تقلید میکند، دو سال در دربار هفتالان به صورت یک گروگان زندگی میکرد، تا پیروز بتواند باج مقرر را تمام و کمال بپردازد.
با پرداخت کامل باج، قباد آزاد شد و به تیسفون برگشت. اما پیروز لابد برای اعاده حیثیت از دسترفته ملی خود هم که شده، برای بار سوم تدارک جنگ با هفتالان کرد. اما جنگ سوم از این هم بدتر بود و سپاه پیروز اسیر شگردهای پارتیزانی هفتالان شدند و کاملا شکست خوردند. حتی خود پیروز هم کشته شد. دربار ساسانی، بلاش، برادر پیروز را که در قید حیات بود، به جانشینی پیروز رساندند اما قباد زیر بار حکومت عموی خود نرفت و درست مانند پدرش پیروز که از هفتالان برای شورش علیه تیسفون استفاده کرده بود، از هفتالان تقاضای کمک کرد.
چون هفتالان در جنگ سوم هم پیروز شده بودند، بلاش ناچار به پرداخت خراج تازهای به آنها بود. آنها از یک سو از شاهنشاه فعلی ایران باج میگرفتند، از سوی دیگر قباد را هم علیه تیسفون حمایت میکردند تا بتوانند در تحولات بعدی دربار ایران تاثیر بگذارند و گرفتن باج بیشتر را در آینده تضمین کنند. قباد با لشکری که هفتالان برایش تدارک کرده بودند، برای جنگ با عموی خود راهی شد. اما بلاش درگذشت و بدون اینکه یک سرباز هفتالی به زحمت بیافتد، قباد به قدرت رسید. شواهد تاریخی نشان میدهد که پرداخت باج به هفتالان در دوران قباد هم ادامه داشته است. لابد ایراندوستان و بزرگان دربار ساسانی، این پدر و پسر را به جهت تکیه بر هفتالان و پرداخت باج به آنها سرزنش میکردهاند. هفتالان یا چنانکه گفته شد هپتالیان، در واقع اقوام بیابانگرد شمال آسیا، در آن سوی دیوار چین بودند که نه خط داشتند نه سنت شهرنشینی و در مقایسه با چینیها، هندیها و ایرانیها، بسیار بدوی محسوب میشدند. قباد دستکم یکبار به حکم موبدموبدان عزل شده و تاج شاهی را بر سر برادر خود دیده است. روایتها میگویند که موفق به فرار شده و دوباره به هفتالان پناهنده شده، و باز پیروزمندانه به تیسفون بازگشته است.
در چنین اوضاع و احوالیست که مزدک ظهور میکند. روایت شاهنامه فردوسی میگوید در همین دوران قباد بود که قحطی شدیدی در ایرانزمین واقع شد. فردوسی در توصیف قحطی دوران قباد سرود:
ز خشکی خورش تنگ شد در جهان/ میان کهان و میان مهان
ز روی هوا ابر شد ناپدید / به ایران کسی برف و باران ندید
بنا به نوشته ثعالبی، از نویسندگان مهم دوران غزنوی، «مزدک میگفت که خدا روزی در جهان نهاد تا مردم میان خود به مساوات بخش کنند چنانکه هیچکس را بر دیگری فزونی نباشد. ولی مردم بر هم ستم کردند و برتری جستند. زورمندان ناتوانان را شکستند و روزی و مال را همه خود برگرفتند. فرض است که از دولتمندان بگیرند و بینوایان را دهند تا همه در مال یکسان شوند. هر کس را که فزونی در خواسته، یا زن، یا متاع است حق او بدانها بیشتر از دیگری نیست.»
فردوسی هم همین مضمون را در قالب ابیاتی به زبان فارسی بیان کرده و بهعنوان عقیده مزدک معرفی کرده است:
زن و خانه و چیز، بخشیدنیست/ تهیدستکس، با توانگر یکیست
داستانی که فردوسی از مزدک میگوید این است که وقتی شرایط اقتصادی فوقالعاده سخت شد و حتی متمولان و ثروتمندان هم تنگی اقتصادی را احساس کردند، مزدک از قباد اجازههایی به نفع مردم محروم و فقیر گرفت. بر این مبنا، بدون آنکه جزئیات تاریخی مشخص باشد، به نظر میرسد بارها آنچه که در ادبیات امروزی به آن «خرید سوسیالیستی» میگویند، رخ داده باشد. یعنی پیروان مزدک به انبار غله و آذوقه ثروتمندان حمله بردند و مال آنها را مال خود دانستند. گفتوگویی که فردوسی میان مزدک و قباد روایت میکند به لحاظ داستانی جالب است. فردوسی میگوید مزدک از شاه پرسید که اگر کسی را مار سمی بگزد، و پادزهر در اختیار کسی دیگر باشد و از همنوع خود دریغ کند، حکم چیست؟ پاسخ شاه همان است که مزدک میخواست: «به خون گزیده، ببایدش کشت» بار دیگر میپرسد که اگر کسی نان داشته باشد اما به آدم گرسنه ندهد تا بمیرد، حکم چیست؟ شاه مجدد قبول میکند که خون آن شخص بر گردن مرد بخیل است. فردوسی میگوید بر همین مبنا مزدک به مردم فقیر گفت که هر کجا که گندم دیدید متعلق به شماست. و در نتیجه:
دویدند هر کس که بد گرسنه/ به تاراج گندم شدند از بنه
چه انبار شهری چه آن قباد / ز یک دانه گندم نبودند شاد
مفهوم مواضعی که منابع مختلف ما در مورد مزدک گزارش می کنند در واقع نفی اختلاف طبقاتی بهطور کلیست که در ادبیات سیاسی مدرن تحت عنوان «مرام اشتراکی» یا همان کمونیسم مشهور است. با این تفاوت که مزدک با تفسیر بخشهایی از اوستا، رنگ و بویی دینی به آن بخشیده بود و کار خود را سازگار با آیین بهدینی یا زرتشتی معرفی میکرد. نفی اختلاف طبقاتی آن هم در جوامعی مانند آن روزگار ایران که مبتنی بر نظام خانخانی یا فئودالی بود، عملا همهچیز را دگرگون میکرد. زمینهای بزرگ مساعد کشاورزی در ایران به علت بارش سالانه کم، بازده بالایی نداشتند و درنتیجه منطقه وسیعی گاه فقط یک خان داشت. این خان یا زمیندار که دهگان هم نامیده میشد، در کنار افراد دیگر از صنف خود، شاهان محلی را میساختند و شاهان محلی نهایتا در یک نهادی به نام نهاد شاهنشاهی، «شاه شاهان» را برمیگزیدند. این روند خیلی پیچیده بود و چنانکه روزگار پیروز و قباد نمونهی آن است لزوما حتی از سازوکارهای همیشگی تعیین شاه و جانشین آن هم پیروی نمیکرد. اما هر چه بود یک ساختار هرمی از قدرت را میساخت و نظمی را شکل داده بود. اختلاف طبقاتی در تمامی جوامعی که میشناسیم و تا امروز وجود دارند یک واقعیت است و تلاشها برای عادلانه کردن این وضع معمولا معطوف به کمشدن اختلافات طبقاتیست، نه از بین بردن اختلاف طبقاتی. ایده جامعه بیطبقه یا این ایده که مالکیت خصوصی لغو شود، همواره یک ایده انقلابی بوده و به دگرگون شدن بنیادین اوضاع حیات اجتماعی و سیاسی جوامع منجر میشده است. برای جامعه آن روزگار ایران هم، ایده مزدک و مزدکیان چیزی جز یک انقلاب نبود که نهایتا تمایز شاه و اشراف، و در سطوح میانی، تمایز دهگانان را با مردم عادی یا رعایا بههم میزد. نخبگانی که در سطوح بالایی هرم قدرت نشسته بودند، با اجرایی شدن برنامههای مزدک، باید به زیر هرم میرفتند. این ابیات فردوسی که بر دهان کسری یا همان خسرو انوشیروان میگذارد دلالت بر همین نگرانی میکند:
همه کدخدایند و مزدور کیست/ همه گنج دارند و گنجور کیست
ز دینآوران این سخن کس نگفت/ تو دیوانگی داشتی در نهفت
اینکه خسرو ایده مزدک را دیوانگی میخواند به اندازه کافی گویا هست. مقصود این است که ایده مزدک، با عقل سلیم سازگار نیست. نهایتا قباد مخالفت خسرو و غالب بزرگانی که پشت او ایستاده بودند را میپذیرد و مزدک و یارانش را به دست خسرو اسیر میکند. مجازاتی که خسرو برای آنها تدارک میکند، صرفنظر از اینکه واقعا اجرا شده است یا نه، به نحو نمادینی، نوعی مقابله به مثل است: خسرو دستور میدهد یاران مزدک را به صورت سر و ته، داخل زمین چال کنند و منظرهای مانند درختان نگونسار بسازند.
به درگاه کسری یکی باغ بود / که دیوار او برتر از راغ بود
همی گرد بر گرد او کنده کرد / مر این مردمان را پراگنده کرد
بکشتندشان هم به سان درخت / زبر پای و زیر سر آگنده سخت
به مزدک چنین گفت کسری که رو/ به درگاه باغ گرانمایه شو
درختان ببین آنکه هر کس ندید / نه از کاردانان پیشین شنید
بشد مزدک از باغ و بگشاد در/ که بیند مگر بر چمن بارور
همانگه که دید از تنش رفت هوش/ برآمد به ناکام زو یک خروش
یکی دار فرمود کسری بلند / فروهشت از دار پیچان کمند
نگونبخت را زنده بر دار کرد/ سر مرد بیدین نگونسار کرد
از آن پس بکشتاش به باران تیر/ تو گر باهشی راه مزدک مگیر
«ایران در زمان پیروز ساسانی دچار چندین آفت شد و در سال ۴۸۴ میلادی که پیروز در جنگی بیسامان با هفتالان شکست خورد و کشته شد ایران دچار دشواریهای عظیم اجتماعی و اقتصادی و سیاسی گشت. جنگهای پیاپی و مالیاتهای گزاف توان کشور را گرفته بود و اینک میبایست به خواری پرداخت خراج به هفتالها هم تن دردهد. قسمتی از کشور نیز به دست فاتحان افتاده بود و بخش بزرگی از سپاه از میان رفته بود. مقارن این زمان بود که رهبری جنبش به مزدک بامدادان رسید که مردی بود پرجاذبه و با خوی انقلابی و معتقد به عدالت اجتماعی و رفاه بینوایان. با رهبری او این جنبش رنگ تند اجتماعی گرفت. مزدک با استفاده از ناخشنودی مردم به خردهگیری از امتیازات طبقات بزرگان و روحانیان پرداخت. ولی فقط به فرضیه اجتماعی بر اساس مساوات بس نکرد؛ بلکه چون مرد کار و کوشش بود بر آن شد تا عقاید اشتراکی خود را به جامه عمل درآورد. روستاییان و پیشهوران و به طور کلی تهیدستان تعلیمات او را پذیرفتند و به وی گرویدند که در جستجوی عدالت اجتماعی بود. با این همه، بردگان در برنامه او جایی نداشتند وگرنه منابع ما برای حمله به او از این زمینه تازه درنمیگذشتند.»
آنچه شنیدید بخشی از مقاله «کیش مزدکی» اثر دکتر احسان یارشاطر بود. یارشاطر پس از آنکه توضیح میدهد که عقاید برابریخواهانه حتی پیش از ظهور مزدک بامدادان هم در ایران رایج شده بود و تا حدی هم مشابه خواستههای جریانهای مختلف مسیحی در غرب بود، ظهور مزدک را بهعنوان موبدی بلندپایه در دربار قباد با توجه به گرفتاریهای شدید سیاسی و اقتصادی دولت ساسانی آن زمان، تفسیر میکند. یارشاطر در این مقاله در مورد قباد مینویسد:
«قباد هم که شاهی کاردان و بلندپرواز بود و هم پایبند عدالت و آسایش مردم بود و قدرت دستوپاگیر بزرگان و موبدان را نمیپسندید، پشتیبان مزدک شد و تاویلی را که این جنبش از دینبهی میکرد پذیرفت و قوانینی نهاد که از مزایای بزرگان میکاست و اصلاحات اجتماعی بیسابقهای پیمیافکند. پشتیبانی شاهنشاه، مزدکیان را دل داد و گستاخ کرد. درنتیجه حملات عامه مزدکان به غلهداران و انبارها و کوشکها و حرمهای دولتمندان، آشفتگیهایی پدید آمد. بزرگان و موبدان، سخت به کوشش افتادند و قباد را برانداختند. آنگاه که قباد با یاری هفتالها و کمک پارهای از بزرگان که به کیش مزدک گرایشی داشتند باز به تخت رسید، هشیارتر شده بود و آهستهتر پیش رفت. ولی دلیلی در دست نیست که یکسره رای خود را برگردانده باشد. درآمدن او به کیش مزدکی میباید هم به دلایل قلبی و هم به علل سیاسی بوده باشد و ظاهرا حتی پس از آنکه تندرویهای مزدکیان به تدریج او را به جلوگیری و سرانجام سرکوبی ایشان کشید، همچنان در ایمان خود پابرجا بود.»
- زرتشت: ای دادار جهان! نشانه دهمین صد سال چه باشد؟
- اورمزد: ای سپیتامان زرتشت! نشانه هزاره تو که به سررسد روشن کنم: در آن پستترین هنگام، یکصد گونه، یکهزار گونه و دههزار گونه دیوان ژولیدهموی از تخمه خشم بسند. آن بدتخمان از خطه خوراسان به ایرانشهر بریزند. افراشتهدرفش باشند و زینسیاه دارد و مویژولیده بر پشت دارند؛ و از نژاد پستترین بندگان و دروگران زویش و بیشتر مزدور باشند. ای سپیتامان زرتشت! آن تخمه و زادورود خشم را بن پیدا نیست. آنان به یاری جادو به دههای ایران که من اورمزد آفریدم بریزند. آنگاه بسچیزها را سوزند و آلایند و خانه از خانهداران، ده از دهگانان، آبادی و بزرگی و بزرگزادگی و راستی در دین و پیمان و زنهار و شادی و همگی آفرینش من اورمزد که دادم و این دین ویژه مزدیسنان و آتش بهران که بهداد برپا شده است همه به نیستی رسد و زنگیان و آوارگان پیدا آیند… اندر آن هنگام؛ ای سپیتامان زرتشت! همهی مردم بدخواه یکدیگر باشند و مهرورزی بزرگ، دگرگونه باشد و آزرم و دلبستگی و دوستی از جهان بشود. مهر پدر از پسر، و برادر از برادر برود. و داماد از پدرزن روی بگرداند و خواهش مادر از دختر جدا و دیگرگونه باشد. ای سپیتامان زرتشت! چون دهمین صد سال تو سر برود، خورشید راستتر و نهفتهتر، و سال و ماه و روز، کوتاهتر باشد. زمین، تنگتر و راهها دشوارتر باشد و میوه تخم ندهد؛ و دانهها از دههشت بکاهد و دو بیافزایند و آنکه بیافزاید رسیده نباشد… مردم کوتاهتر زیند و هنر و نیروی ایشان کم باشد و فریفتارتر و بیدادتر باشند و سپاس و آزرم نان و نمک ندارند. ایشان در بند پرستش از یکدیگر نباشند.
آنچه شنیدید متنی بود در مورد علائم آخرزمان از دید موبدان زرتشتی که توسط صادق هدایت برای اولین بار به زبان فارسی جدید ترجمه شد و سپس ارباب کیخسرو شاهرخ در کتاب زرتشت: پیامبری که از نو باید شناخت، کمی آن را سادهتر کرد و کلمات و اصطلاحات دشوار آن را به فارسی روانتر برگرداند. این متن گفتوگویی میان زرتشت و اهورامزدا را گزارش میکند. متونی که مدعی پیشگویی اتفاقات آخرزمان هستند یا به عبارت آشناتر، ادبیات آخرزمانی، در بسیاری از سنتهای دینی و فرهنگی دیده میشوند. از آنجا که اعتقاد به ادوار زمانی در اقوام هندواروپایی بسیار معمول بوده است، ایرانیان زرتشتی هم مانند پسرعموهای هندی خود، ادبیات آخرزمانی داشتهاند که پایان دوران شکوفایی آیین زرتشتی و رسیدن دورانی تاریک و پلشت را پیشبینی میکند. جمشید کرشاسپ چوکسی، مولف کتاب ستیز و سازش، بر این اعتقاد است که متون کهنی از این دست، حسب مورد ویرایش میشوند و برمبنای اتفاقات تازهای که افتاده، صورتبندی تازهای از وقایع آخرزمان به دست میدهند. به عبارت دیگر ادبیات آخرزمانی، معمولا پس از وقایع مورد ادعا نگاشته، یا دستکم ویرایش شده است. درستهمانطور که ادبیات پیشگویانه عربی- اسلامی، پس از غلبه نظامی سرداران عرب و مسلمان نوشته و تولید شد، ادبیات پیشگویانه زرتشتی هم بارها در همین دوران بازنویسی شده است. متن پیشگفته، که در قالب گفتوگوی زرتشت و اهورامزدا تنظیم شده، برگرفته از زند وهمن یشت، از متون مقدس زرتشتیست که حکومت اعراب را نشانه آخرزمان میداند. چوکسی پس از آنکه میگوید وهمن یا همان بهمن، فرشتهای مانند جبرائیل در فرهنگ زرتشتیست که حامل سروش یا وحی الهیست، در ستیز و سازش مینویسد:
زند وهمن یشت، به صراحت ورود مسلمانان عرب را مقارن آخرین روزهای بشریت ذکر کرده است. بنا به گفته مصحح ناشناس این متن در سده سوم هجریقمری، خداوند به زرتشت پیامبر گفت: «دوران هفتم یا دوران آهن برآمیخته، [دوران] پادشاهی بد دیوان ژولیدهموی خشمتخمه است.» اصطلاح خشم در دین زرتشتی معمولا نامی برای دیو خشم است و در این عبارت جناسیست برای هاشم، موسس خاندان محمد نبی. چون حملات اعراب و ترکان پیش از آخرین اصلاح متن اتفاق افتاده بود، به نظر میرسد سطری که پیشگویی میکند «پادشاهی از تازیان چرمیندوال… به ترکان رسد»، بعدها افزوده شده باشد.
اگرچه در اصلاحات اجتماعی مزدک، بردگان مدنظر نبودند و نظام بردگی حتی زیر سوال هم قرار نگرفته بود، اما دیدیم که واژگون شدن سلسلهمراتب اجتماعی، نگرانی اصلی مخالفان مزدک بوده است. ادبیات آخرزمانی گاهی به این واژگونی سلسلهمراتب اجتماعی بهعنوان نشانه وقوع آخرزمان اشاره میکنند. چوکسی در ادامه بندی که در بالا نقل شد در ستیز و سازش میآورد:
گفتههای مربوط به آخرالزمان، اشاره به آشوب اجتماعی در میان زرتشتیان تحت انقیاد نیز داشت. موبدان با اشاره به سلطهای که مسلمانان به دست آوردند، پیشگوییهای قدیمتر را بازنویسی کردند؛ به این ترتیب که حکومت اعراب، نشاندهنده روزهای پایانی بشریت است که در آن زمان «سرباز سواره، پیاده خواهد بود؛ سرباز پیاده، سوار بر اسب خواهد شد؛ بردگان در مسیرهای اربابان راه خواهند رفت و جداکردن بزرگان از افراد پست، و افراد پست از بزرگان ممکن نخواهد بود.
مزدکیان اگرچه آیین و باورهای خود را بر تفسیری از متون اوستا استوار کرده بودند، اما چنانکه تا اینجا روایت کردیم از ناحیه موبدان مورد قبول قرار نگرفتند و با اتهام زندیک در معنای کسی که گزارش یا تفسیر نادرست از متن اصلی دین ارائه میدهد، سرزنش شدند. از زمان خسرو، فرزند قباد ملقب به انوشیروان دادگر، مزدکیان شدیدا سرکوب شدند و ناچار شدند به نقاط دوردست پناه ببرند و در خفا زندگی کنند. اما شواهد و منابع تاریخی نشان میدهد که در دوران پس از حاکمیت اسلام هم در جامعه و سیاست ایران حضور داشتند و فعالیت میکردند. این دیگریهای آیینی که تاکیدشان بر هویت طبقات فرودست اقتصادی، آنها را به دیگری دشمن تبدیل کرده بود، در قرون بعد، نقاب بر چهره انداختند و زیر عناوین اسلامی و عربی به زیست سیاسی و انقلابی خود ادامه دادند.
در اپیزود بعد تلاش خواهیم کرد که با تکیه بر نظر پژوهشگران، نفوذ جریانهای مختلف مزدکی را به جریانهای مختلف شیعه در دوران حکومت اسلام بررسی کنیم. اگرچه در بدو امر عجیب به نظر میرسد اما برخی بر این اعتقادند که جریانهای شیعه در حقیقت محصول ائتلافی سیاسی و عقیدتی میان ایرانیان دگراندیش مزدکی و دگراندیشان مسلمان بوده است.