شاهنشاه اردشیر دستی برهم میزند و ساقی را صدا میکند: ساقی! ساقی! شراب بیار.
نحمیا میرسد و صدای ریختن شراب در جام میآید.
اردشیر: غمگینی. چهرهات را اینقدر ناشاد ندیده بودم.
نحمیا با کمی دستپاچگی: شاه شاهان تا ابد بپاید. غمگینم چون خبرهای بدی از سرزمینم شنیدهام. امید اینکه عفو کنید. جبران میکنم.
اردشیر: چه خبرهایی شنیدهای؟ مگر اهل کجا هستی؟
نحمیا: برادرانم از اورشلیم خبرهای ناگواری به پارسه آوردهاند. اورشلیم را سوزاندهاند و دروازههایش را خراب کردهاند. مردمان سرزمینم را آواره کردهاند. مقابر پدرانم آنجاست و همه آنچه از کودکی بهخاطر دارم، به آنجا متعلق است. چگونه غمگین نباشم؟ امید اینکه عفو کنید.
همسر شاه که در صدایش مستی هویداست: مرد خوبی به نظر میرسد. بیایید شادش کنیم. خوب است او هم بخندد.
اردشیر: نامت چه بود؟
نحمیا: نحمیا هستم. مدتیست که افتخار پرکردن پیمانه شاهنشاه پارس با من است.
اردشیر: اگر فرمانروای اورشلیم شوی، چه میکنی؟ قادر هستی به هموطنانت کمک کنی؟
نحمیا با دستپاچگی: اجازه دهید پای شما را ببوسم. البته که میتوانم. از خدای خود خواستهام که به من توان دهد تا هموطنانم را یاری کنم.
اردشیر: فرمانروایی اورشلیم با تو. دستورهای مقتضی را بعدا صادر میکنم. به شرط آنکه در زمان مشخصی بازگردی و دوباره همینجا به من خدمت کنی.
نحمیا با هیجانزدگی در حالی که نزدیک است گریه کند: اجازه دهید پای شما را ببوسم. باور نمیکنم. یهوه، نیایشهای من را شنوده. دل شاه جهان را بر من و سرزمینم نرم کرده است.
اردشیر: پس حالا خشنود باش و بنوش. فرمان میدهم که شادمان باشی و با ما بنوشی.
نحمیا: جاودانه باشید. تا ابد بپایید.
آنچه شنیدید از صحیفه نحمیا نبی، از مجموعه عهد عتیق بود؛ نحمیا که هم برای یهودیان و هم مسیحیان، شخصیت مقدسیست، توضیح میدهد که در دربار اردشیر اول هخامنشی، ساقی پادشاه بوده است. پادشاه که با یکی از همسران خود در شبستان به معاشقه مشغول بوده، شراب طلب میکند و چون چهره ساقی خود را غمگین میبیند، از او پرسوجو میکند. مطابق با این روایت، پادشاه فرمان میدهد که نحمیا حاکم اورشلیم باشد و در بازسازی سرزمین آبا و اجدادی خود، از حمایت دربار ایران برخوردار شود. پژوهشگران این بخش از عهد عتیق را با شواهد و قرائن تاریخی منطبق میبینند. بهاینترتیب، کمکی که پادشاهان هخامنشی به مردم یهود کرده بودند، در متون مقدس آنها و بهویژه در عهد عتیق بازتاب یافته است و از طریق این متون، تا حدی ذهنیت مسیحیان را هم شکل داده است. در اپیزود دهم از مجموعه دیگرینامه، با نام «از ساسانیان تا سکولاریسم»، به گسترش مسیحیت در جهان خواهیم پرداخت و همچنین نگاهی به مفهوم سکولاریسم میاندازیم. اگر از ارتباط این دو عنوان با یکدیگر میپرسید، تا پایان این اپیزود با ما باشید.
در اپیزود قبل گفته شد که شاهان ساسانی خیلی زود تشخیص دادند که آیین جدیدی که با نام عیسای ناصری در حال گسترش است، در میان لایههای مختلف مردم نافذتر از آن است که بتوان آن را متوقف کرد. امپراتوران روم، نهایتا این آیین را پذیرفته و حتی به دین رسمی قلمرو خود تبدیل کرده بودند و در ایران هم، سیاست همکاری با رهبران مسیحی، خیلی زود در دستور کار دربار قرار گرفت. کلیسای موسوم به سریانی شرق، با حمایت شاهان ساسانی در نزدیکی پایتخت، یعنی تیسفون مستقر شد و توانست از اورشلیم تا چانگان، یعنی در گسترهای حیرتآور، به تبلیغ مسیحیت و اداره امور مسیحیان بپردازد. مهمترین چالش شاهان ساسانی که البته مصالح سیاسی خود را مدنظر داشتند این بود که هم مسیحیت و هم بهدینی یا زرتشتیگری، هر دو آیینهای یکتاپرستانه بودند و این یکتاپرستی به این معنا بود که به سختی حقیقتی را خارج از محدودههای خود میپذیرفتند. موبدان زرتشتی نفوذ فوقالعادهای در دربار ایران داشتند و رهبران مسیحی هم مورد حمایت امپراتوران روم قرار گرفته بودند. سیاست دربار ایران این بود که اولا مسیحیت را بهعنوان یک ایدئولوژی دینی جدید بشناسد. ثانیا تلاش کند که نوعی مصالحه بین رهبران مسیحی و موبدان زرتشتی به وجود آورد که امکان حمایت از مسیحیت در داخل دربار فراهم شود. چون بدون جلب نظر موبدان، حمایت از دین رقیب، ممکن نبود. ثالثا با در نظر گرفتن اختلافات معرفتی که میان جریانهای بزرگ مسیحی بهویژه درباره ماهیت مسیح وجود داشت، روی جریانهایی سرمایهگذاری سیاسی کند که مخالف مسیحیت رسمی روم باشند. جالب اینجاست که با این سیاست، طیفهای وسیعتری از مسیحیت مورد تایید دربار ساسانی قرار گرفتند.
رهبران مسیحی که ذهنیت خود را از کتاب مقدس گرفته بودند، به شاهان پارس حسنظن داشتند. داستانی که در ابتدای این اپیزود از صحیفه نحمیا روایت شد، تنها یکی از داستانهای کتاب مقدس است که تصویری نیکوکارانه از پادشاهان پارس به دست میدهد. رهبران مسیحی، هیچ سر سازگاری با منظومه معرفتی موبدان زرتشتی نداشتند. اما روی نیکوکاری و بلندنظری شاهان ایران، حساب ویژه باز کرده بودند. ریچارد پین در مقاله «جهانوطنگرایی ایرانی: ادیان جهان در دربار ساسانی» مینویسد:
رهبران کلیسا این توهم را حفظ کردند که دربار ایران، نهادی سکولار یا حتی جزو اعتقادات آنهاست. این سکولار کردن دولت ساسانی توسط راهبران کلیسای سریانی شرق، بر گزارشهای کتاب مقدس از حاکمان نیکوکار هخامنشی و نیز بر بحثهای مناقشهانگیزی مبتنی بود که به دنبال جدا کردن امر سیاسی از امر دینی بودند. شاهنشاهان ساسانی و اشراف وابسته آنها که حاکمان عادلی معرفی شدهاند که تنها گاهی اوقات به دخالتهای بدخواهانه موبدان زرتشتی تمایل نشان میدادند، هیچیک تصویر خود را در گزارشهای مسیحیان بازنمیشناختهاند. اگر ناآگاهی متقابل از عقاید یکدیگر در ابتدا جذب مسیحیان در شبکه نخبگان زرتشتی را تسهیل کرد، اما توهم هماهنگی نمیتوانست تا ابد دوام بیاورد، بهخصوص از زمانی که مسیحیان و زرتشتیان در نهادهای مختلف دربار و جمعهای اشرافی، از دفاتر مالی گرفته تا ضیافتهای سلطنتی، مأنوستر شدند.
در فرهنگ سیاسی معاصر، سکولاریسم صفت آن دسته از نظامهای سیاسیست که هیچ دینی را بهعنوان دین رسمی خود قبول نمیکنند. نسبت یک نظام سیاسی سکولار با سازمانهای دینی، مانند نسبت این نظامها با مابقی سازمانهای مردمی یا بهاصطلاح مردمنهاد است؛ یک نظام سیاسی سکولار، سازمانهای دینی را بهعنوان مردمنهاد یا بهاصطلاح NGO به رسمیت میشناسد و تلاش میکند که میان آنها تمایزی قائل نشود. به این ترتیب، نظامهای سیاسی سکولار خود را موظف میدانند که به پشتیبانی قانونی، تدارکاتی و مالی از سازمانهای دینی در چارچوب یک قانون عادلانه بپردازند. ازاینمنظر، نمیتوان گفت که شاهنشاهی ساسانی یک نظام سکولار بوده است. هیئت حاکمه اشرافی ساسانی مانند بنیانگذار خود، اردشیر پاپکان، خود خاستگاه موبدی داشتند و نسبت آیین زرتشت که بهدینی نامیده میشد با دیگر سنتهای دینی، از منظر شاهان ساسانی یکسان نبوده است. با این حال واضح است که دیدگاه جهانوطنیگرایی شاهنشاهان ساسانی و توجه به مصالح سیاسی کل امپراتوری، آنها را وامیداشته که نهایت انعطافپذیری را با سنتهای دینی دیگر داشته باشند. مشابه همین دیدگاه بلندنظرانه که برخاسته از مصالح و منافع سیاسی اداره یک امپراتوری بزرگ بود، در دوران هخامنشیان هم وجود داشت و داستانهای کتاب مقدس درباره شاهان هخامنشی، ریشههای تاریخی و واقعی دارد. به عنوان نمونه در فصل چهلوپنجم از صحیفه اشعیاء نبی میخوانیم که یهوه، خدای مردم یهود، کوروش را مسیح خود میخواند که به دست او دروازههای بزرگ شهرها و ممالک را خواهد گشود:
خداوند درباره مسیح خویش، یعنی به كورش چنین میگوید: دست راست او را گرفتم تا بهحضور وی امتها را مغلوب سازم و كمرهای پادشاهان را بگشایم تا درها را به حضور وی مفتوح نمایم و دروازهها دیگر بسته نشود. من پیش روی تو خواهم خرامید و جایهای ناهموار را هموار خواهم ساخت. و درهای برنجین را شكسته، پشت بندهای آهنین را خواهم برید. و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید تا بدانی كه من یهوه – كه تو را به اسمت خواندهام – خدای اسرائیل میباشم.
اما قابل انکار نیست که این دیدگاه در میان امپراتوران روم، دستکم پس از آنکه کنستانتین مسیحیت را دین رسمی امپراتوری کرد، وجود نداشته است. مسیحیت بهعنوان یک ایدئولوژی دینی که هیچ حقیقتی را بیرون از خود به رسمیت نمیشناخته، عملا همین انحصارگرایی را به سیاست رسمی امپراتوری روم تحمیل کرد. بنابراین اگرچه رسم گفتوگو میان چند صاحبنظر از زمان نویسندگان یونان باستان، در اروپا رایج بوده و در جمهوری روم هم رسم مناظره میان نمایندگان ادیان مختلف رونق داشته است، اما به مرور این رسم در خاستگاه خود فراموش شد و در دربار ایران جا باز کرد. چنانکه در اپیزود قبل هم گفته شد، شاهنشاهان ساسانی تصمیم گرفتند تا میان نمایندگان مختلف سنتهای دینی، مناظره ترتیب دهند. این مناظرهها که غالبا در حضور شاه انجام میشده است پایان مشخص و نتیجه قطعی نداشته است. همین باعث میشد که گزارشنویسان، حسب اینکه خود مسیحی یا زرتشتی باشند، مناظرهها را با اعلان پیروزی نماینده سنت دینی خود به پایان ببرند.
آنچه بهویژه حائزاهمیت است اینکه مسیحیان در دوران ساسانی اجازه داشتند که علیه عقاید زرتشتی، رساله بنویسند و یا بهسبک افلاطون و فیلسوفان یونانی، نوشتههایی به فرم محاوره یا دیالوگ، ترتیب دهند. یکی از جالبترین این محاورات که «سرگذشت مار قرهداغ» نام دارد، داستان یک اشرافزاده مسیحی در شمال عراق امروزیست به نام «مار قرهداغ» که گفتوگوی اشراف زرتشتی را در حین بازی چوگان قطع میکند تا از دیدگاه مسیحیت، به نظام معرفتی زرتشتی اشکال وارد کند. نویسنده سریانی این رساله که فلسفه یونانی میدانسته و با روش دیالکتیک ارسطویی استدلال میکرده، زرتشتیان را متهم میکند که به جای خالق واقعی، مخلوقات را میپرستند. ریچارد پین در گزارشی از این رساله مینویسد:
بخش اعظم نوشتههای سریانی شرق در مورد آیین زرتشتی را جدلیههای بیپردهای تشکیل میداد که عموما در قالب معجزات تنظیم میشدند. کتاب سرگذشت مار قرهداغ، در مقابل، ضمن استفاده از فلسفه یوحنا فیلوپونوس، فیلسوف اسکندرانی، مناظره مار قرهداغ با زرتشتیان را در قالب یک مباحثه ارسطویی ارائه کرد. این اثر تاریخی- دینی که در محیط اشرافی مسیحی شمال بینالنهرین تالیف شده، شامل بحثیست که به شکلی تحریفشده، به مناظرههای دیالکتیکی که در دربار انجام میشدند شباهت دارد. با اینحال، این مباحثه، نه در حضور شاهنشاه یا یک موبد، بلکه در میدان بازی چوگان، در حضور قرهداغ نجیبزاده برگزار میشود. راهبی مسابقه چوگان را قطع میکند تا دین زرتشتی را که اشراف از طریق استدلال دیالکتیکی تبیین میکردند، به چالش بکشد. راهب، بحث خود را با این مقدمات مشترک آغاز میکند که موجودات باقی، الهی هستند، و موجودات فانی، مخلوق. و سپس پیش از آنکه به این پرسش بازگردد که آیا ستارگان الهی هستند یا نه، نتیجه میگیرد که زرتشتیان مخلوقات را به جای خالق میپرستند. راهب از این استدلال یوحنا فیلوپونوس که اجرام آسمانی در حال حرکت و بنابراین فناپذیر هستند، استفاده میکند و آموزه زرتشتی درباره الوهیت آنها را زیر سوال میبرد.
مطابق با متافیزیک کلاسیک یونانی، موجودات کامل، نمیتوانند حرکت داشته باشند چون حرکتکردن از جایی به جای دیگر، محصول نوعی نقص در وجود است. بنابراین تمامی اجرام آسمانی که حرکت دایرهوار آنها در آسمان رصد میشود، اگرچه از موجودات زمینی، الهیترند، اما به هر حال نقص وجودی دارند. آنها هزاران سال عمر میکنند ولی نهایتا فانیاند همانطور که انسانهای روی زمین فانی هستند. نویسنده رساله مدعی میشود که موبدان زرتشتی، ستارگان آسمان را معادل خداوند میگیرند و بنابراین از منظر فلسفی، اشتباه میکنند. شمال بینالنهرین یا به تعبیر فارسی، میاندورود که محل نگارش این متن است، نزدیک به پایتخت ساسانیان است و شکی نیست که چنین متون انتقادی علیه زرتشتیان با مجوز شاهان ساسانی امکان نگارش و نشر داشته است. ریچارد پین ضمن تاکید بر اینکه این نوع رواداری دینی و عقیدتی از شاهان ساسانی دیده شده است، بر مبنای یک گزارش میگوید که نه فقط یکتاپرستان، بلکه حتی باورمندان به نظام چندخدایی هم در دربار ایران اجازه سخن گفتن داشتند. او مینویسد:
کتاب سرگذشت مار قرهداغ، با پیشکشیدن تناقضهای موجود بین فلسفه رومی و دین زرتشتی، پاسخی از برخی جهات بیسابقه در ادبیات سریانی شرق به تلاشهای دربار ساسانی برای جذب علوم جهان ارائه کرد. باوجوداین، آنچه این متن با دربار در میان گذاشت، این پیشفرض بود که مخالفان مذهبی میتوانند نظامهای عقیدتی خود را با هم مقایسه کنند و مذاهب خود را بهعنوان گونههای متفاوت از لحاظ فکری قابلمقایسه یک سنخ از اندیشه و تجربه بشری بدانند. این احتمالیست که دولت روم در جریان مسیحیشدن خود مانع از آن شده بود.
از منظر رومی، مناظرههای انتقادی درباره حقایق دینی به مشخصه فرهنگ سیاسی ایران تبدیل شد. براساس گزارشی موسوم به مناظرهای مذهبی در دربار ساسانی که متنی یونانیست که در قرن شش میلادی در سوریه روم تالیف شده است، دربار ایران میزبان مناظرهای آزاد بین مسیحیان، یهودیان و چندخداباوران شد که طیف وسیعی از متون و عقاید را شامل میشد که دربار وقت روم آنها را شرکآمیز و لذا، غیرقانونی میدانست.
مرد ناشناس: ای استاد! میدانیم که تو راستگویی و از کسی هم نمیترسی و فقط شریعت خداوند را آموزش میدهی. بگو تا بدانیم: حکم پرداخت مالیات به قیصر روم چیست؟ باید مالیات بدهیم یا ندهیم؟
عیسی: من را امتحان میکنید؟ بسیار خب یک سکه به من بدهید تا ببینم.
میگوید: بفرمایید.
عیسی: این نقش که روی این سکه است از کیست؟ و رقم این سکه را روی آن چه کسی تعیین کرده است؟
مرد ناشناس: از قیصر است.
عیسی: پس آنچه را که به قیصر متعلق است به قیصر رد کنید و آنچه را که به خداوند متعلق است به خداوند.
در انجیل متی باب ۲۲، انجیل مرقس باب ۱۲ و انجیل لوقا باب ۲۰ این داستان مشهور آمده است؛ چه باورمندان مسیحی چه ناباورمندان میتوانند این تمثیل مشهور عیسی را بهعنوان دلیلی برای جدایی دین از سیاست مورد استفاده قرار دهند. مطابق با توضیح انجیلها، کسانی که چنین سوالی از عیسی کردند، قصد داشتند که او را به دردسر بیاندازند. فریسیها (pharisees) که به تعصب روی متون مکتوب شریعت موسی مشهور بودند، غالبا به عیسی ایراد میگرفتند و او را متهم میکردند و گاهی سوالاتی طرح میکردند که به لحاظ سیاسی پاسخ دادن به آنها دشوار بود. به گزارش انجیل، آنها پرسیدند که حکم شرعی پرداخت مالیات به حکومت روم چیست؟ از آنجا که جریانهای متعصبی در آن روزگار وجود داشتند که پرداخت مالیات به حکومت روم را بهعنوان عملی خلاف شریعت موسی تفسیر میکردند، و از آنجا که پرداخت مالیات به حکومت مرکزی بههرحال بخشی از قانون و تعهد سیاسی حکومت محلی بود، هر پاسخی به این سوال دردسرهای خود را داشت. حکم به حرمت پرداخت مالیات به حکومت مرکزی، عیسی را یک شورشی سیاسی جلوه میداد و حکم به جائز دانستن آن، متعصبان مذهبی را خشمگین میکرد که حکومت را متعلق به قوم برگزیده، یعنی قوم اسرائیل و فرزندان یعقوب میدانستند.
در داستانی که آمد، عیسی به استناد اینکه ضرب سکه و تعیین مناسبات اقتصادی در گرو وظایف حکومت مرکزیست، ضن اینکه امر اقتصادی را در برابر امر الهی، کوچک جلوه میدهد آن را بهمنزله وظیفه حکمران به او واگذار میکند. مفسران در طول تاریخ، به استناد همین موضع میتوانند امر دینی را از امر حکومتی جدا کنند. به تعبیر شاعرانه میتوان گفت که حکومت بر دلها غیر از حکومت بر تنهاست و وظیفه حکمران، تدبیر امور تنها و مناسبات فیزیکی میان آنهاست. اما یک پیشوای دینی، قرار است بر دلها حکومت کند و حکم خود را نه با ابزارهای تحمیل و اجبار، بلکه با برانگیختن میل و اشتیاق مخاطب، استوار سازد.
همه آنها که تمثیل عیسی یا این تمایز شاعرانه میان حکومت بر دل و حکومت بر تن را، معنادار قلمداد میکنند و یا مایلاند فواید باور به این تمایز و لحاظ آن را در حیات سیاسی-اجتماعی مورد تاکید قرار دهند، در حقیقت سکولاریست هستند. یکی از پربسامدترین کلیدواژههای سیاسی در دوران ما، یعنی کلیدواژه سکولاریسم، به کیفیت رابطه نهاد دین و دولت میپردازد و به این سوال مشخص که آیا این دو نهاد باید مستقل باشند یا نه؟
سکولاریسم:
در فرهنگ سیاسی متاخر سیاره، اصطلاح سکولاریسم (secularism) به وضعیتی اطلاق میشود که این دو نهاد کهنسال بشری، یعنی دین و دولت، از یکدیگر جدا نگه داشته شدهاند بهطوری که دولت – در معنای وسیع نهاد حکمرانی – دست بالا را در اداره جامعه، وضع قانون و اجرای آن داشته باشد.
آن نوع نظم سیاسی که دین را بهعنوان یک نهاد بشری بهرسمیت میشناسد و سودای حذف باورمندان را از عرصه تاریخ ندارد، اما به تفوق دولت و قوانین دولتی بر دین و قوانین دینی تاکید میکند، سکولاریسم نامیده شده است. این تفوق و برتری قوانین مدنی بر دینی که شهروند را به حکم صرف ارتباط حقوقی و سیاسیاش با دولت و صرف نظر از باورمندی یا ناباورمندیاش مد نظر میگیرد، طبیعتا میبایست نگاهی یکسان به تمامی پیروان ادیان موجود داشته باشد و نمیتواند میان آنچه ادیان رسمی نامیده میشود با ادیان غیر رسمی تمایزی بنهد. بهعبارتدیگر، اگر نهاد دولت افق دید گستردهتری اتخاذ کند دیگر ملاحظه این واقعیت را نخواهد کرد که برخی ادیان پیروان بیشتری دارند و برخی ادیان در اقلیت ضعیفی هستند. در ادبیات علوم سیاسی معاصر، دولتهای سکولاریستی که در عمل یک یا چند دین را متمایز میکنند و آنها را به حکم سوابق تاریخی یا به حکم جمعیت پیروان بیشتر یا هر استناد دیگری محترمتر میشمارند، شبهسکولاریستی (pseudo-secularism) نامیده شده است.
اگرچه کشورهای مختلف شامل بر کشورهای بزرگ آسیایی مانند چین، هند و ترکیه سنتهای سکولاریستی خاص خود را پروردهاند، اما در تاریخ اروپا اولین شیوه کاربست واژه سکولار در معنای جدید را به جورج هالیوک (George Holyoake)، روزنامهنگار و اندیشمند انگلیسیزبان، نسبت میدهند. هالیوک در ۱۸۵۱ میلادی سکولاریسم را در معنای جدایی دین از سیاست، بدون ستیزهگری با دین و باورمندی دینی طرح کرد. او که خود لاادری یا (agnostic) بود واژه خداناباوری یا لامذهبی یا (Atheism) را برای توصیف دولتهایی که تلاش میکنند ملاحظات طبیعی یا (naturalistic considerations) را مبنای اداره جامعه قرار دهند، نامناسب و نارسا تشخیص داد. از زمان هالیوک به بعد، سکولاریسم در این معنا در فرهنگ اروپایی جا افتاد. گفتنیست که در زبان فارسی، ترکی و عربی کم و بیش همین اصطلاح اروپایی برای اشاره به جداسازی دین از سیاست به کار میرود.
در کشورهای اسلامی، متاسفانه این واژه مترادف طرد دین از جامعه تلقی شده و اغلب تداعیات منفی پیدا کرده است. با این حال، ترکیه پس از کمال آتاتورک، رسما سیاست خود را سکولاریسم یا با استفاده از لفظ فرانسوی آن، لائیسیته عنوان کرد. در این مورد که آیا ساختارهای فعلی دولت ترکیه همچنان سکولار باقی مانده یا نه و یا اینکه سکولاریسم ترکی (بهمنزله میراث آتاتورک) در مخاطره نابودی قرار گرفته است یا نه، مناقشه وجود دارد. هندوستان نیز بهعنوان یکی از متنوعترین کشورها از حیث باورمندی دینی، چنین سیاستی را برای اداره کلان جامعه خود برگزیده است. دولت این کشور پس از اعلان استقلال در ۱۹۴۷ میلادی به رهبری مهاتما گاندی تاکنون، شهروندان خود را مستقل از ایمان دینی در برابر قانون مدنی یکسان میداند و هیچ امتیاز ویژهای برای باورمندان به ادیان خاص قائل نمیشود. اینقبیل موارد را شاید بتوان نمونههایی بارز دانست دالبراین حقیقت که سکولاریسم پیش از آنکه پدیدهای اروپایی یا غربی باشد، شیوهای هوشمندانه، عادلانه و چهبسا ناگزیر برای تدبیر امور جوامع بزرگ است.
با این حال در هند، جدایی دولت از دین و تفوق قوانین عرفی دولتساخته بر پیروان سنتهای دین مختلف، مانع از حمایت مالی و اداری این دولت از ادیان نمیشود. درواقع درست برخلاف سکولاریسمسخت که دولت هیچ حمایت ویژهای از ادیان رسمی و غیررسمی نمیکند بلکه غالبا در جهت محدود کردن آنها و حذف کاملشان از حیات اجتماعی گام برمیدارد، نوعی از سکولاریسم نرم وجود دارد که حتی حمایتگر و مساعدتکننده است. این نوع سکولاریسم نرم را accommodationist یا مساعدهگر نیز مینامند. این مساعدت با سازمانهای دینی بههیچرو جهت تقویت یکی و تضعیف دیگران نیست. بهعبارتدیگر، قصد اعلانشده و رسمی دولت برافراشتن نوعی چتر حمایتی برای تمامی ادیان موجود است. دولت هند، بهلحاظ اداری و همینطور اقتصادی، برای مدارس دینی تسهیلاتی قائل است و به آنها در چارچوب مقرراتی، اجازه برگزاری مراسم و مناسک خودشان را در عرصه عمومی اعطا میکند. در آلمان چنین سکولاریستی جریان دارد: دولت آلمان از سازمانهای دینی حمایت میکند و همینطور آموزشهای دینی در مدارس مجاز است اما دانشآموزان اجازه دارند واحدهای درسی خود را در ارتباط با ادیان موجود انتخاب کنند.
در ایالات متحده آمریکا هم، سکولاریسم مساعدهگر حاکم است: مدارس عمومی اجازه ندارند هیچ دینی را تبلیغ کنند. اما در عین حال مدارس خصوصی وابسته به ادیان اجازه فعالیت دارند. گفتنیست که اولین اصلاحیه قانون اساسی ایالات متحده آمریکا، کنگره این کشور را منع میکند از اینکه در ارتباط با ادیان و بهویژه ممنوعکردن انجام مناسک مذهبی، قانونی وضع نماید. این اصلاحیه اواخر قرن هجدهم (یعنی در سال ۱۷۹۱ میلادی) به تصویب کنگره رسید در حالی که جدالی میان حامیان دولت مرکزی نیرومند (یا فدرال) و آنها که نگران حکومت فردی بودند در گرفته بود. بر اثر این کشمکش، ده اصلاحیه بر نسخه قبلی قانون اساسی ایالات متحده آمریکا به تصویب رسید که به منشور حقوق یا (Bill of Rights) مشهور شد. اصلاحیه اول تصریح میکند که «کنگره راجع به یک سازمان دینی و بهویژه ممنوعیت تبعیت از آن، وضع قانون نمیکند.» در قرن بیستم، در سال ۱۹۲۵ میلادی به حکم دادگاه عالی، شمول این قانون به دولتهای محلی ایالات متحده هم تعمیم داده شد و در ۱۹۴۷ میلادی به حکم دادگاه، و با استناد به نامهای از میان نامههای توماس جفرسون – از پدران بنیانگذار جمهوری ایالات متحده – که بر «دیوار جدایی مابین دولت و کلیسا» تاکید میکرد، تقویت هم گردید. از آنجا که در متن اصلاحیه اول، واژگان دولت و کلیسا ذکر نشده، مناقشههای بعدی بر سر تفسیر قانون در جریان است. اما تردیدی وجود ندارد که سکولاریسم ایالات متحده را باید از نوع مساعدهگر ارزیابی کرد.
اگرچه در زمانهای زندگی میکنیم که به نظر میرسد سکولاریسم یک ارزش سیاسیست و اغلب مردم دنیا جدایی نهاد دین و سیاست را مثبت ارزیابی میکنند، اما تاریخ دراز سیاره شهادت میدهد که گاهی ملتها و یا حاکمان آنها نهاد دین و دولت را به هم نزدیک، و حتی منطبق میکردند تا بتوانند از فواید چنین انطباقی برخوردار شوند. در اپیزود بعد از ملت ارمنستان خواهیم گفت که بهعنوان اولین ملت دنیا که مسیحیت را بهعنوان دین رسمی خود پذیرفت و از این راه خود را از دیگر ملتها متمایز کرد، چگونه ناچار بوده است که خود را به منزله ملتی متمایز در تاریخ جهان معرفی نماید؛ ناچار بوده است چون از شرق و غرب، هم از ناحیه ساسانیان و هم از ناحیه روم، مورد تاخت و تاز قرار گرفته است.