Search

English

دیگری‌نامه؛ اپیزود یازدهم: مسیح در ارمنستان

تیرداد: حالا وقتش رسیده. تاج گل را تو بر سر ایزدبانو آناهیتا بگذار.

تیرداد: گره‌گوار! با تو هستم. تاج گل را بر سر ایزدبانوی ما بگذار.

گره‌گوار: سرورم! من نمی‌توانم چنین کنم. من مسیحی‌ام. 

تیرداد: چه هستی؟ 

گره‌گوار: مسیحی‌ام. من مسیحی شده‌ام. 

تیرداد: نفهمیدم. مذهب این مردم پاپتی؟ پیرو پیامبر گداگشنه‌ها شده‌ای؟ تو اشراف‌زاده‌ای چطور به دین عوام گرویدی؟ واقعا خجالت نمی‌کشی.

گره‌گوار: سرورم! عیسی‌مسیح گفت که راه‌یافتن مردم توانگر به ملکوت خداوند، دشوارتر از عبور یک شتر از چشمه سوزن است و کسی به ملکوت خداوند راه نمی‌برد، مگر آنکه دو بار متولد شده باشد. با این حال اگر… 

تیرداد: حالا من تو را زنده‌زنده دفن می‌کنم تا ملکوت خداوند پاک از سرت بیافتد. اگر دوباره از گورچاله‌ من زنده بیرون آمدی، آسمان آفتابی را خواهی دید.

در اپیزود یازدهم با ‌عنوان «مسیح در ارمنستان»، به کشور ارمنستان می‌پردازیم که از جهات مختلف کشوری ویژه است؛ کشوری که برای قرن‌ها موضوع کشاکش سیاسی و نظامی میان شاهان ایران و امپراتوران روم بود و همین‌طور اولین کشوری ‌ست که آیین مسیح را به رسمیت شناخت.

آنچه ابتدا شنیدید گفت‌وگوی تیرداد سوم، پادشاه ارمنستان، بود با گره‌گوار قدیس در معبد آناهیتا. گره‌گوار که بنابه روایتی خود از خانواده‌های اشرافی اشکانی بود و روابط دوستانه‌ محکمی با تیرداد سوم داشت، فاش می‌کند که مسیحی شده است. مطابق با داستان‌ها، تیرداد او را محکوم می‌کند که سیزده‌سال در یک گودال زندانی باشد. اما گره‌گوار مانند هر مسیحی معتقد دیگری، روزهای دشوار زندان را برای ایمانش تحمل می‌کند، تا اینکه تیرداد بیمار می‌شود و ناچار، برای درمان از رفیق قدیمی خود، گره‌گوار که طبیب هم بود، کمک می‌خواهد. به‌این‌ترتیب گره‌گوار از زندان نجات می‌یابد و چون در معالجه‌ شاه موفق می‌شود، موقعیت ممتازی به دست می‌آورد. مردم ارمنستان که تا پیش از این خدایان متعدد، از جمله اهورامزدا و آناهیتا را می‌پرستیدند، مسیحی‌شدن خود را مدیون زحمات سنت گره‌گوار می‌دانند. 

در این اپیزود، جزئیات بیش‌تری از گسترش مسیحیت در ارمنستان و نقش سیاست‌های هویتی دولت‌های بزرگ و کوچک در آن روزگار خواهیم شنید.    

در دو اپیزود قبل شنیدیم که شاهنشاهان ساسانی اگرچه در ابتدا با مسیحیت مقابله می‌کردند، اما نهایتا نه فقط مسیحیت را به‌عنوان یک دین جدی گرفتند، بلکه دست به حمایت از آن زدند. ساسانیان متاخر حتی کلیسای سریانیان شرق را تاسیس کردند که به گفته‌ ریچارد پین از چانگان در چین تا اورشلیم در اسرائیل گستردگی داشت و مطابق با یک قرارداد دو جانبه، متعهد به همکاری با دولت ساسانی بود. اما از اقوام ایرانی، ارمنی‌ها یکی دو قرن جلوتر مسیحی شده بودند. ارمنستان که به‌ویژه زیر نفوذ یک خانواده‌ سلطنتی دیگر ایرانی، یعنی اشکانیان بود، میدان تاخت و تاز سپاهیان اشکانی و همین‌طور سرداران رومی بود. 

هراند پاسدرماجیان (Hrant Pasdermadjian) مورخ ارمنی، در کتاب تاریخ ارمنستان در فصل پنجم با عنوان «پذیرش مسیحیت»، می‌نویسد: 

در سال ۲۲۴ میلادی پیشامد چنان مهمی در ایران روی داد که به‌شدت بر موقعیت و بر رویه‌ ارمنستان تاثیر گذاشت و بعدا موجب شد که آن کشور برای مدت چند قرن استقلال خود را از دست بدهد. برای درک درست حوادثی که بعدها روی داد لازم است چند کلمه‌ای درباره‌ ساسانیان بگوییم.

اشکانیان پس از چهار قرن فرمانروایی منقرض شدند؛ فرمانروایی بر ایران و همچنین بر ارمنستان که پیوندهای متعددی با ایران داشت؛ از جمله اشتراک منافع سیاسی در برابر تهدید هر دم، محتمل سیاست رم و نیز از نظر پیوند خویشاوندی سلسله‌های پادشاهی. پس از اشکانیان، به‌جای ایشان سلسله‌ ساسانیان بر تخت سلطنت ایران نشستند. یکی از حاکمان ساسانی به نام اردشیر، علم طغیان علیه اشکانیان برافراشت و در سه جنگ بزرگ، تمام ایران را تسخیر کرد و به سلطنت آخرین پادشاه اشکانی به نام اردوان در ۲۲۴ میلادی پایان داد.

اردشیر اول ملقب به پاپکان، که از سال ۲۲۴ تا ۲۴۱ میلادی سلطنت کرد موسس سلسله‌ای بود به نام ساسانیان که مقدر بود تا سال ۶۴۰ میلادی، یعنی تا زمان استیلای اعراب بر ایران، و بر قسمتی از بین‌النهرین فرمانروایی کند. در برابر اشکانیان که غرب‌گرا بودند، ساسانیان واکنشی در جهت عکس  از خود نشان دادند؛ یعنی به سمت آداب و سنن ایرانیان هخامنشی که در واقع بازگشت به سوی شرق و آسیا بود.

بار دیگر آداب و رسوم کهن ایرانی احیا گردید، ازجمله، دین قدیم زرتشتی یا مزدیسنایی رواج یافت و سیاست تعرض و کشورگشایی درپیش گرفته شد. برعکس اشکانیان، ساسانیان سیاستی درپیش گرفتند که سخت ملی‌گرا و درعین‌حال متجاوز و بی‌گذشت بود. به جای سیاست غیرمتمرکز اشکانیان که به مناطق مختلف ایران خودمختاری کامل می‌دادند، ساسانیان سیاست تمرکز درپیش گرفتند و نتیجه‌ آن تشکیل یک حکومت مرکزی نیرومند بود.

گفتنی‌ست که ارمنستان در دوران پادشاهان اشکانی هم دائما میدان رقابت میان ایران و روم بود. ماجرای مشهور شکست سردار نامی رومی، مارکوس لیسینیوس کراسوس، از سورنا، سپهبد سیستانی‌تبار ارتش ایران، مربوط به همین دوران اشکانی‌ست. ارد، اشک سیزدهم، از شاهنشاهان اشکانی، وقتی فهمید که پادشاه وقت ارمنستان، قول داده است که لشکری بزرگ برای کمک به کراسوس بفرستد، سردار خود سورنا را به مقابله با کراسوس در عراق امروزی فرستاد و خود با پیاده‌نظام به سمت ارمنستان رفت تا پیشاپیش، با تسلیم کردن ارمنستان، کراسوس را در تنگنا بیاندازد. ارد در نامه‌ای کنایه‌آمیز از کراسوس پرسیده بود که آیا با جلب نظر سنای روم به این ناحیه لشکر کشیده است، یا میل به شهرت و ثروت انگیزه‌ او بوده است؟ کراسوس که متوجه کنایه‌ ارد شده بود، می‌گوید که پاسخ این سوال را در سلوکیه خواهد داد. سلوکیه، نزدیک به تیسفون که بعدها پایتخت ساسانیان شد، در قلب عراق امروزی قرار داشت و فتح این ناحیه به معنای شکست اشکانیان بود. مشهور است که فرستاده‌ ارد، جسارت به خرج داده و به کراسوس گفته بود که اگر از کف دست من، مویی بروید، شما سلوکیه را خواهید دید.

 کراسوس در جنگ با سورنا، مقهور شگردهای نظامی پارتی‌ها شد و شکست خورد، و خودش و پسرش کشته شدند. از دیگر روایت‌های مشهور ولی غیرقابل تایید این است که ارد پس از مرگ کراسوس گفت که این سردار رومی را به آرزوهایش خواهد رسانید و بنابراین دستور داد که طلای مذاب به کاسه‌ سر کراسوس بریزند به‌هرتقدیر، ارمنی‌ها در کشمکش میان خاندان اشکانیان و رومیان، ازیک‌سو، و همین‌طور اشکانیان و ساسانیان از سوی دیگر، گرفتار شده بودند. آن‌ها در اصل ایرانی بودند و اشراف‌زاده‌های ارمنی، با خانواده‌های اشرافی اشکانی وصلت می‌کردند.

 اما همواره هویت ملی خود را مستقل از رومیان و ایرانیان حفظ کرده بودند تا اینکه در پذیرش یک دیانت جدید، یعنی مسیحیت، که در دنیای آن روز دینی کاملا تازه بود، پیش‌گام شدند. پاسدرماجیان، مورخ  ارمنی، در ادامه می‌نویسد:  

ایران در دوران ساسانیان به‌ویژه در مقایسه با اروپا، به درجه‌ والایی از تحول و پیشرفت دست یافت و در سرکوبی وحشیانی که از شمال می‌آمدند و دنیای باستان و تمدن آن را خراب می‌کردند نقشی اساسی بازی کرد. دربار ساسانیان با تجملات و تشریفاتش می‌درخشید و ایران برای بسیاری از آثار بجامانده در زمینه‌های مختلف هنری، که هنوز هم حقا به آن‌ها می‌بالد، مدیون ساسانیان است. این تمدن قهرا روی ارمنستان هم تاثیر گذاشت؛ چه آن کشور با ساسانیان در ارتباط بود و سپس به مدت دو قرن تحت سلطه‌ ایشان قرار گرفت. تاثیر این تمدن بر دنیای عرب از آن هم بیش‌تر بود و می‌توان گفت که خلافت بغداد خود نوعی وارث ساسانیان محسوب می‌شد زیرا قسمت مهمی از تشکیلات حکومتی آن تقلید از ساسانیان بود. 

تیرداد سوم که در نوجوانی از ارمنستان گریخت و به رومیان پناهنده شد، با حمایت امپراتور مقتدر و کاردان رومی، یعنی گایوس اورلیوس والریوس دیوکلسیانوس، (Gaius Aurelius Valerius Diocletianus) ساسانیان را شکست داد و پیروزمندانه به ارمنستان بازگشت و پادشاه ارمنستان شد. این استقلال ارمنستان در زمان پدران تیرداد، از دست رفته بود. متعاقب این پیروزی سیاسی بود که مردم ارمنستان به مسیحیت گرویدند. روایت‌های مشهور تایید نمی‌کنند که در مسیحی‌شدن مردم ارمنستان، تیرداد سوم نقش مستقیم داشته است. بلکه روایت‌های مشهور می‌گویند که او حتی در برابر گره‌گوار مقدس، که مبلغ مسیحیت در میان مردم ارمنی بوده، مقاومت کرده و حتی او را به تحمل زندانی سخت در یک گودال عمیق محکوم کرده است.

 این روایت‌ها از این حیث باورپذیرند که هیچ‌کدام از دو ابرقدرت دنیای آن روز، یعنی ایرانیان و رومیان، مسیحیت را جدی نگرفته بودند. اما این احتمال هم منتفی نیست که تیرداد سوم به تقویت هویت ملی از راه تعریف یک هویت دینی جدید، مستقل و کاملا ممتاز برای مردم ارمنی، فکر کرده بوده است. درست همان‌طور که حکمرانان ایران در دوران صفوی احساس کرده بودند که باید در برابر عثمانیان و اروپایی‌ها، یک دین جدید برای مردم ایران تعریف کنند. پاسدرماجیان در مورد مسیحی‌شدن ارمنستان می‌نویسد: 

در پایان دوران سلطنت دیوکلسیانوس بود که ارمنستان به دین مسیح گروید. ما می‌دانیم که دیوکلسیانوس در امپراتوری روم یکی از زمامدارانی بود که به دلایل سیاسی، مسیحیان را به شدت شکنجه و آزار می‌داد. با این وصف، به نظر نمی‌رسد که در مورد ارمنستان به سبب گرویدنش به دین مسیح، سختگیری از خود نشان داده باشد. از این گذشته، پذیرش آیین مسیح توسط جانشین دیوکلسیانوس، یعنی امپراتور کنستانتینوس به زودی اختلاف مذهب بین رم و ارمنستان پایان می‌داد. 

گفتنی‌ست که ارمنی‌ها پیش از آنکه مسیحی شوند، درست مانند اغلب ملت‌های باستان، به خدایان متعدد اعتقاد داشتند. پاسدرماجیان در این مورد می‌نویسد: 

معتقدات مذهبی ارامنه در ابتدای استقرارشان در ارمنستان نامعلوم است. بنا به گفته‌ دمورگان نشانه‌هایی در دست است که بیاندیشیم ایشان نیز مانند بسیاری از هم‌نژادان آریایی خویش دینداری را با پرستش طبیعت آغاز کرده‌اند؛ سپس این مذهب ابتدایی نوعی گرایش به خداپرستی ملی در آنان ایجاد کرد که بسیاری از خدایان زن و مرد مقتبس از اساطیر یونانی و رومی و عده‌ای از خدایان اساطیر ایرانی در آن داخل شدند. در صف اول این خدایان، الهه‌ آبادانی و خرد، آناهیتا و الهه‌ عشق و زیبایی، آسدغیک (Asdghik) و خدای دلاوری، واهاکن (Vahakn) قرار داشتند. بعدها تحت تاثیر اشکانیان، اهورامزدا نیز به مذهب خداپرستی ملی ارمنیان اضافه شد. ولی این یک به هیچ‌وجه نتوانست ارمنیان را به آیین زرتشتی درآورد. اهورامزدا، آن خصیصه‌ ایرانی بودن خود را از دست داد و چیزی شد شبیه به زئوس یا ژوپیتر که بر تخت المپ ارمنیان نشست. 

واقعیت این است که ارمنی‌های مسیحی‌شده، نه فقط معابد دوران چندخدایی را از بین بردند بلکه سروده‌های آیینی و اشعار ستایش خدایان و قهرمانان را هم نابود کردند. معابد دوران چندخدایی شاهکارهای معماری در دنیای باستان بودند و ثروت بسیاری در آن‌ها اندوخته شده بود که همه به دست اولین اسقف‌ها و کشیش‌ها افتاد. اما دنیای پیشامسیحی، دنیای باورمندان به وجود چندین‌وچند خدا، چه شکلی بوده است؟ برای فهم اینکه جهان چندخدایی چگونه بوده، شاید بد نباشد به یک نسخه‌ ایرانی- یونانی رجوع کنیم که همان نسخه‌ ارمنی چنین جهانی‌ست. پاسدرماجیان با استناد به توصیفات یک رمان‌نویس مشهور ارمنی با نام هاکوپ ملیک هاکوپیان با نام مستعار «رافی»، تلاش می‌کند که دنیای پیش از مسیحیت را برای ما تجسم بخشد:  

زیارتگاه اصلی ارمنیان در آشدیشاد (Aschdichad) واقع در منطقه‌ تارون (Taron) قرار داشت. در آنجا، در وسط جنگل، چندین معبد بنا شده بود که از همه مهم‌تر و مشهورتر معبد ویژه‌ آناهیتا حامی ارمنستان بود و مجسمه‌ طلایی او در تالار بزرگی قرار داشت. رومیان نقل می‌کنند که وقتی ارتش مارک آنتوان ارمنستان را غارت کرد، سربازی که نخستین‌بار دست به سوی مجسمه‌ الهه آناهیتا دراز کرد تا آن را بردارد در دم کور شد.

به دور این معبدها باغ‌های بزرگی احداث کرده بودند که در آن‌ها حیوانات مقدس، از جمله، گوزن‌ها با گردن‌بند طلایی، می‌گشتند و می‌چریدند… نویسنده‌ بزرگ ارمنی، رافی، در رمان تاریخی مشهور خود  با عنوان سامول، جشن باشکوه سال نو در ۲۴ ماه اوت را که در اطراف همین زیارتگاه برگزار می‌شد تشریح کرده است: «پادشاه ارمنستان و همچنین کاهن بزرگ و نجبا در آن حضور می‌یافتند. نخست پادشاه بود که مراسم برگزاری جشن را با قربانی کردن و سوزاندن یک‌صد راس گاو سفید افتتاح می‌کرد. سپس همه‌ شخصیت‌های بزرگ کشور از عمل شاه تقلید می‌کردند. در این جشن، ارمنیان آرزومند بودند که ثمره‌ کار و کوشش و پیشرفت‌های خود در سال گذشته را به خدایان خویش عرضه کنند.

مسابقاتی در طی آن جشن اجرا می‌شد. شاعر اشعاری را که به مناسبت سروده بود می‌خواند، مطرب آهنگی را که ساخته بود می‌نواخت، پهلوان زور عضلات خود را نشان می‌داد، و هنرمند شاهکاری را که از زیر انگشتان ورزیده‌اش درآمده بود، عرضه می‌کرد. جنگ مردان با گاوان یا با جانوران درنده و مسابقه‌های دو یا اسبدوانی یا ارابه‌رانی به دنبال آن‌ها اجرا می‌شد و برنده‌ مسابقه یکی از تاج‌های گل سرخی را که زینت معبد آسدغیک بود به‌عنوان جایزه می‌گرفت. به همین جهت بود که به این جشن «جشن گل سرخ» می‌گفتند.

سال نو با خود زندگی تازه‌ای می‌آورد. سال کهنه سپری شده بود و می‌بایست کفاره‌ گناهان گذشته را داد و پاکدامن و تزکیه‌شده به زندگی تازه در آمد. در واقع آن جشن، یک تزکیه‌ نفس عمومی هم بود. کاهن بزرگ با یک گلاب‌پاش طلایی به روی مردمی که زانو زده بودند از آب مقدس می‌پاشید. پس از او مومنان از همان آب به روی هم می‌پاشیدند. سپس، یک‌دفعه، فضا پر از کبوتر می‌شد و آن‌ها همه کبوترانی بودند که زائران به مناسبت سال نو، آزاد می‌کردند.

این معابد بت‌پرستی صاحب ثروت‌های کلان بودند و زمین‌های وسیعی را در تصرف داشتند. کاهنان و خادمان زیادی هم به هر یک از این معابد وابسته بودند. مثلا در زیارتگاه آشدیشاد تعداد آنان به چندین هزار نفر می‌رسید. چنین بود مذهب ارامنه‌ تا پایان قرن سوم میلادی که به دین مسیحیت گرویدند. این مذهب به هیچ‌وجه بهانه‌ اذیت و آزار ایشان نه از طرف رومیان بود و نه از طرف اشکانیان. همه از چشم‌پوشی و بی‌تفاوتی رومیان در مورد مذهب و حتی در مورد معتقدات ذهنی، که خود یکی از شرایط بنیادی ایجاد هر امپراتوری بزرگ است، آگاهند… همین چشم‌پوشی و بی‌تفاوتی نسبت به مذهب در اشکانیان نیز بود. چنانکه به هیچ‌وجه درصدد برنیامدند که مذهب زرتشتی ایرانی را به ارمنستان تحمیل کنند.» 

مرد ناشناس: ای استاد نیکو! من خواهان حیات جاودانی‌ام. به من بگو که چه کردار نیکی من را به حیات جاودانی راهنمون می‌شود؟

عیسی: مرا استاد نیکو خواندی و حال آنکه خداوند، نیکوست و جز او کسی نیکو نیست. اگر حیات جاویدان می‌خواهی، احکام را نگه‌دار. 

مرد ناشناس: کدام احکام؟

عیسی: احکام موسی را. قتل نکن. دزدی نکن. زنا نکن. گواهی دروغ نده. حرمت پدر و مادرت را نگه‌دار و همسایه‌ات را چنان دوست بدار که خودت را دوست می‌داری. 

مرد ناشناس: ای استاد! همه‌ اینها را نگه داشته‌ام از کودکی. اما چه کاستی در کار من است؟ 

عیسی: اگر می‌خواهی کامل شوی، تمامی مایملک خود را به تهیدستان بده و بیا همین‌جا از من پیروی کن.

عیسی: هر آینه به شما می‌گویم که شخص دولتمند به دشواری در ملکوت آسمان وارد می‌شود و باز شما را می‌گویم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن، آسان‌تر است از دخول مرد دولتمند در ملکوت خداوند. 

به نظر می‌رسد دولت‌هایی که خواسته‌اند موقعیت خود را در کوران حوادث تقویت کنند، سازمان‌‌های دینی را به کمک طلبیده‌اند. نمونه‌های بسیاری از این اتحاد دین و دولت در تاریخ سیاره می‌توان یافت. به لحاظ اداری و سیاسی، این یگانگی هویت دینی و هویت ملی، گاهی موجب می‌شده که فرمانروا، ریاست نهاد دین را هم خود به عهده بگیرد. نمونه‌ای از این تطبیق وظایف دینی و سیاسی و تجمیع آن‌ها در یک شخصیت حقوقی، در بریتانیای امروز هم قابل مشاهده است. شاه یا ملکه‌ بریتانیا، همزمان رئیس کلیسای انگلیکن هم هست. از زمان هنری هشتم در قرن شانزدهم میلادی که میان این پادشاه انگلستان و پاپ اختلاف افتاد، مسیحیان انگلستان راه خود را از مسیحیت کاتولیک جدا کردند و کلیسای انگلستان با نام کلیسای انگلیکن به لحاظ سازمانی از تشکیلات پاپ در واتیکان جدا شد و البته پادشاه یا ملکه‌ بریتانیا را به‌عنوان رییس خود پذیرفت. چنین اتفاقی به‌معنای انطباق دو کانون مختلف قدرت و تبدیل شدن آن‌ها به یک کانون است. باید توجه کرد که پاپ مستقر در واتیکان نه فقط خود مرجعی مستقل از پادشاهان اروپایی بود، بلکه به‌عنوان مرجعی که خارج از مرزهای بریتانیا قرار داشت، دلیلی هم برای هماهنگ کردن خود با حکام انگلستان نمی‌دید. در ایران به نظر می‌رسد که در دوران صفویه که پادشاهان با لقب «مرشد اعظم» خوانده می‌شدند و در تصاویر بجامانده از آن‌ها، هاله‌ نوری دور سر شاه تصویر می‌شده است، عملا چنین شرایطی حاکم بود.

 اما با سقوط حکومت صفویه، دین و دولت به لحاظ اداری و نهادی، از هم جدا شدند و مهم‌ترین اتفاقی که در این راستا، شایسته‌ ذکر است، تاسیس حوزه‌ علمیه‌ قم به موازات حوزه‌های قدیمی‌تر نجف و کربلا، در عصر پهلوی اول است. می‌توان تصور کرد که رضا‌شاه با انتقال کانون اصلی مرجعیت شیعه به داخل مرزهای ایران، تلاشی برای کنترل و یا هماهنگی بیشتر با نهاد دین را صورت بخشیده باشد. اما البته رضاشاه مانند هنری هشتم، خود را رییس نهاد دین ننامید. در ارمنستان در زمان تیرداد سوم، دین و دولت به یکدیگر نزدیک شدند و این کار با تاسیس یک کلیسای ارمنی مستقل میسر شد. پاسدرماجیان در این مورد می‌نویسد:     

در زمان سلطنت همین تیرداد سوم ملقب به کبیر، که ما هم‌اکنون از مبارزه‌ دلاورانه‌ او در کنار دولت رم بر ضد ساسانیان یاد کردیم، حادثه‌ای روی داد که برای همیشه روی زندگی ملت ارمنی تاثیر گذاشت و آن حادثه گرویدن این ملت به کیش مسیحی بود. می‌توان این حادثه را به‌عنوان نقطه‌ مرکزی تاریخ این ملت به حساب آورد و در واقع دنباله‌ همه‌ حوادث بعدی در رابطه با این حادثه بوده است. از این گذشته بعدها آشکار شد که مسیحیت برای ارمنستان نخست عامل تحول و سپس عامل حفظ و نگهداری خود شده است… همان‌طور که برتران باره (Bertrand Bareilles) گفته است: وقتی ارمنستان تحت فرمان قدرت دیگری قرار می‌گیرد «تنها به‌خاطر وجود کلیساست که ضمن اینکه باید به زور تسلیم شود و ضمن اینکه باید در زیر سنگینی وزنه‌ سرنوشتی بی‌مانند، کمر خم کند لااقل می‌تواند عامل اصلی یعنی موجبات احیای خود را از این غرقاب نجات بدهد.» بنا به روایت، نخستین پایه‌های کلیسای ارمنی به وسیله‌ی دو تن از حواریون عیسی‌مسیح به اسامی بارتلمی و تاده گذاشته شد و کار آن دو به وسیله‌ عده‌ای از مبلغین مسیحی ادامه یافت. اینان مردمی بودند از اهالی سوریه که از جنوب آمده بودند لیکن از طرف ملتی مانند ملت ارمنی که یکی از ویژگی‌های بارز او همواره دلبستگی خشن به اعتقادات و آداب و سنن دیرینه‌اش بوده است، با مقاومت شدیدی رو‌به‌رو شدند. 

گره‌گوار روشنگر، اصالتا منسوب به خانواده‌ اشکانی و بنا به روایتی پسر همان مردی بود که به تحریک پادشاهان ساسانی ایران، خسرو اول، پادشاه ارمنستان را کشته بود. گره‌گوار و همه‌ افراد خانواده‌اش ناگزیر از ارمنستان گریختند و در سزاره واقع در کاپادوکیه مقیم شدند. در آنجا بود که گره‌گوار به دین مسیح درآمد. همچنین نقل می‌کنند که وقتی شاه تیرداد سوم، پسر خسرو اول پس از تهاجم ساسانیان ناچار شد ارمنستان را ترک کند، گره‌گوار کمکش کرد و بی‌آنکه هویت خود را بر او فاش نماید در تبعید شرافتمندانه به او خدمت کرد. به هنگام بازگشت تیرداد به ارمنستان نیز که پس از شکست ساسانیان صورت گرفت، با وی همراه بود. لیکن وقتی شاه به او تکلیف کرد که به هنگام زیارت معبد الهه‌ آناهیتا در ارزنجان، تاجی در معبد بگذارد و او به دلیل مسیحی بودنش از این فرمان سرپیچی کرد مورد قهر و غضب شاه قرار گرفت، در دخمه‌ای شبیه گودال به زندان انداخته شد و نزدیک به سیزده سال از عمرش در آن سیاه‌چال گذشت. آزادی‌اش از زندان وقتی میسر گردید که شاه به بیماری سختی دچار شد و همه‌ پزشکان و مغان از علاج او عاجز ماندند تا آخر گره‌گوار را از زندان بیرون آوردند و او شاه را معالجه کرد.

 آنگاه تیرداد سوم به دین مسیح گروید و مسیحیت را به‌عنوان دین رسمی ارمنستان پذیرفت. این حادثه‌ بسیار مهمی بود؛ زیرا ارمنستان نخستین کشوری شد که دین مسیح را به‌عنوان دین رسمی مملکت پذیرفت. در واقع می‌دانیم که گرویدن کنستانتین به دین مسیح و قبول مسیحیت به‌عنوان دین رسمی امپراتوری در سال ۳۱۳ میلادی روی داد، و به‌طوری‌که هانری فوسیون اشاره کرده است: «این از افتخارات باستانی ارامنه است که کهنه‌ترین مسیحیت تاریخ را بنا نهاده‌اند.»

لازم به یادآوری است که شهر ارزنجان یا ارزنگان که زمانی محل معبد بزرگ ایزدبانو آناهیتا بوده است، در ۶۸۸ کیلومتری شرق آنکارا و در ۳۸۰ کیلومتری غرب مرز بازرگان در دشتی سرسبز و حاصل‌خیز واقع شده و مرکز استانی به همین نام در ترکیه‌است. در اپیزودهای بعد از مجموعه‌ دیگری‌نامه، ضمن شرح ماجراهای بیشتری از نقش مسیحیت در ارمنستان، تلاش می‌کنیم که تصویری بهتر از جهان پیشامسیحی، یا همان جهان چندخدایی ترسیم کنیم. جهانی که از آن در دنیای واقعی، تنها ستون‌های سنگین غول‌آسا و دیوارهای مخروبه‌ بزرگ به جامانده است که گاهی در کنار آن، مناره‌های یک مسجد کوچک هم خودنمایی می‌کند.

تاریخ

برچسب‌ها

ویدئوهای بیشتر ...