Search

English

دیگری‌نامه؛ اپیزود دوازدهم: مسیحیان شهر نصیبین

همه مهتران نزد شاه آمدند

برهنه‌سر و بی‌کلاه آمدند

چو دینار پیشش فرو ریختند

بگسترده زر کهن بیختند

ببخشود شاپور و بنواختشان

به خوبی بر اندازه بنشاختشان

برانوش را گفت کز شهر روم

بیامد بسی مرد بیداد و شوم

به ایران‌زمین آنچ بد شارستان

کنون گشت یکسر همه خارستان

عوض خواهم آن را که ویران شدست

کنام پلنگان و شیران شدست

برانوش گفتا چه باید بگوی

چو زنهار دادی، مبرتاب روی

چنین داد پاسخ گرانمایه شاه

چو خواهی که یکسر ببخشم گناه

ز دینار رومی به سالی سه بار

همی داد باید، هزاران هزار

دگر آن‌که باشد نصیبین مرا

چو خواهی که کوته شود کین، مرا

برانوش گفتا که ایران تراست

نصیبین و دشت دلیران تراست

پذیرفتم این مایه‌ور باژ و ساو

که با کین و خشمت نداریم تاو

نوشتند عهدی ز شاپور شاه

کزان پس نراند ز ایران سپاه

مگر با سزاواری و خرمی

کجا روم را زو نیاید کمی

ازان پس گسی کرد و بنواختشان

سر از نامداران برافراختشان

چو ایشان برفتند لشکر براند

جهان‌آفرین را فراوان بخواند

همی رفت شادان به اصطخر پارس

که اصطخر بد بر زمین فخر پارس

چو اندر نصیبین خبر یافتند

همه جنگ را تیز بشتافتند

که ما را نباید که شاپور شاه

نصیبین بگیرد بیارد سپاه

که دین مسیحا ندارد درست

همش کیش زردشت و زند است و است

چو آید ز ما برنگیرد سخن

نخواهیم استا و دین کهن

زبردست شد مردم زیردست

به کین مرد شهری به زین برنشست

چو آگاهی آمد به شاپور شاه

که اندر نصیبین ندادند، راه

ز دین مسیحا برآشفت، شاه

سپاهی فرستاد بی‌مر به راه

همی گفت پیغمبری کش جهود

کشد، دین او را نشاید ستود

برفتند لشکر به کردار گرد

سواران و شیران روز نبرد

به یک هفته آن‌جا همی جنگ بود

در آن شهر از جنگ بس تنگ بود

بکشتند زیشان فراوان سران

نهادند بر زنده بند گران

همه خواستند آن زمان زینهار

نوشتند نامه بر شهریار

ببخشیدشان، نامبردار شاه

بفرمود تا بازگردد سپاه

آنچه شنیدید از بخش تاریخی شاهنامه‌ فردوسی بود؛ آن‌جا که حکیم ابوالقاسم فردوسی، سراینده‌ حماسه‌ ملی ایرانیان، ماجراهای دوران شاهنشاهی شاپور ساسانی را روایت می‌کند. مطابق با داستان، کسی به نام برانوش که از جانب رومیان سخن می‌گوید به شاپور پیشنهاد صلح می‌کند و شاپور ساسانی در ازای دریافت غرامت سنگین، از قرار هزاران هزار دینار رومی، و آن هم در سه نوبت در سال، صلح با رومیان را می‌پذیرد و البته شرط دیگر، ضمیمه شدن شهری به نام نصیبین به شاهنشاهی ایران است. اما ساکنان نصیبین مسیحی بودند و به استناد اینکه «دین کهن» نمی‌خواهیم و آیین زرتشت و اوستا را نمی‌پذیریم، به این بند از قرارداد صلح تسلیم نمی‌شوند.

مطابق با روایت فردوسی در شاهنامه، شاپور ناچار از لشکرکشی به این ناحیه می‌شود و بعد از کشتن بسیاری از مسیحیان و اسیر کردن مابقی مردم این شهر، نصیبین را ضمیمه‌ خاک ایران می‌کند.

در اپیزود دوازدهم از مجموعه‌ دیگری‌نامه که به آن نام «مسیحیان شهر نصیبین» داده‌ایم، مایلیم در مورد نوکیشان مسیحی این شهر باستانی در قرن چهارم میلادی با شما حرف بزنیم. در ویکی‌پدیا در مورد شهر نصیبین می‌خوانیم: 

نصیبین شهری قدیمی و مرزی در جنوب ترکیه است. این شهر که در استان ماردین ترکیه واقع شده و ۸۴ هزار نفر جمعیت دارد، مکان روی دادن نبرد نصیبین بوده‌است. شهر قامشلی که در آن طرف خط مرزی و در سوریه واقع شده در اصل، ادامه شهر نصیبین است و این دو، در اصل یک شهر (و میراث‌دار شهر باستانی نصیبین) هستند که مرز از میان‌شان گذشته‌است. امروزه جمعیت قامشلی بیشتر از نصیبین شده ‌است. این شهر در زمان ساسانیان از دژهای مهم ایران به‌شمار می‌رفت و ۱۲ هزار ایرانی (به گفته طبری، ایرانیانی نژاده و اهل خاندان)، از شهرهای اصطخر و اصفهان و دیگر نقاط ایران، در شهر نصیبین سکونت یافته بودند و نوادگان آنان تا سده هفتم میلادی هنوز در همان‌جا بودند. همچنین در زمان صدر اسلام مالک اشتر نخعی از سوی علی‌بن ابی‌طالب، استاندار و کارگزار جزیره و نصیبین بوده‌است.

بخش تاریخی شاهنامه، همان‌طور که از نامش برمی‌آید، برخلاف بخش اساطیری، مشحون از اطلاعات تاریخی درست است. البته درست بودن اشارات تاریخی شاهنامه، ازیک‌سو به این واقعیت برمی‌گردد که خاطره‌ سلسله‌ ساسانیان و شاهان آن از یاد نرفته بود و به‌ویژه در اثری به نام خدای‌نامه درج گردیده بوده است. خدای‌نامه که بنابه‌نظر پژوهشگران به‌همت شاهان ساسانی و به‌عنوان نوعی اثر ایدئولوژیک و تبلیغاتی نگاشته شده بود، یکی از منابع اصلی فردوسی در بازسرایی افسانه‌های ملی و روایت سرگذشت شاهان ساسانی‌ست. اما ازسوی‌دیگر باید توجه کرد که میان فردوسی و آخرین شاهان ساسانی حدود سه قرن فاصله بوده است و از آن‌جا که شاپور دوم ساسانی که فتح نصیبین از اقدامات اوست، در قرن چهارم میلادی زندگی می‌کرد، بنابراین دست‌کم پنج قرن میان آنچه فردوسی در این بخش روایت می‌کند با زمان خود او فاصله است.

خدای‌نامه هم که منبع اصلی فردوسی و بسیاری از منابع دیگر دوران اسلامی در ارتباط با تاریخ ساسانیان است، اثری خنثی و به‌اصطلاح نوعی تاریخ‌نگاری در معنای مدرن کلمه نبوده است. این اثر چنان‌که گفته شد، جهان‌بینی اشراف ایرانی آن دوران را بازتاب می‌دهد و در نتیجه خالی از جهت‌گیری در نقل تاریخ نیست. ازجمله می‌توان به این واقعیت اشاره کرد که نقل شاهان اشکانی که رقیب ساسانیان بودند، در خدای‌نامه و به تبع آن در شاهنامه‌ فردوسی، کم‌رنگ شده است. 

نکته‌ دیگر این است که حوادث دوران بعضی شاهان با هم آمیخته شده و در یک دوران آمده است. به‌عنوان نمونه حوادث دوران شاپور اول و شاپور دوم ساسانی، تقریبا یکی‌شده و به یک شاپور نسبت داده شده است. تورج دریایی، تاریخ‌نگار، در کتاب ناگفته‌های امپراتوری ساسانیان، در این مورد می‌نویسد: 

دوران پادشاهی شاپور دوم در شاهنامه با تفصیل بسیار وصف شده و رویدادهای دوران پادشاهی او و شاپور اول در هم ادغام شده است. در نخستین بخش پادشاهی شاپور دوم، شکست قبایل عرب به دست او و سوراخ‌کردن شانه‌های آنان روایت شده است. شاپور دوم به همین مناسبت به ذوالاکتاف یعنی صاحب شانه‌ها ملقب شد. در بندهش، این لقب به صورت «شانگ آهنج» آمده است. سپس، سفر پنهانی او به روم حکایت می‌شود. شاپور را در روم دستگیر می‌کنند و در پوست خر می‌دوزند و بعد از آن، رومیان به ایران لشکر می‌کشند. ایران رو به نابودی می‌رود و ایرانیان ناگزیر دین مسیح را می‌پذیرند. چندی بعد شاپور به ایران بازمی‌گردد و زمام امور را به دست می‌گیرد، رومیان مهاجم را از بین می‌برد و دوباره دین زرتشتی را دین رسمی اعلام می‌کند. چنان‌که در کتاب اعمال شهیدان به زبان سریانی آمده است، این اتفاق موجب آزار مسیحیان ساکن در قلمرو حکومتی او می‌شود.    

بنابراین ماجرای آزار و اذیت مسیحیان در زمان شاپور که به نقل از شاهنامه آمد، در منابع دیگر از جمله منابع مسیحیان سریانی هم تایید می‌شود.

در داستان شاهنامه، همچنین به اسارت قیصر روم بدست شاپور اشاره می‌شود و اینکه سربازان رومی مجبور شدند که بر رودخانه‌ خروشانی در شوشتر، پل بزنند. اما این اتفاق مربوط به دوران شاپور اول و اسارت والرین (Valerian)، امپراتور روم، با حدود بیست هزار سرباز است.

شکست دیگری که رومیان از ساسانیان خوردند، به دوران شاپور دوم بازمی‌گردد و این زمانی رخ داد که ژولیان، امپراتور روم که به مرتد یا ملحد مشهور است، در جنگ با شاپور دوم شکست خورد و کشته شد. تورج دریایی در ادامه می‌نویسد: شکست و اسارت قیصر روم، امپراتور روم، به دست شاپور اول، نه شاپور دوم، و شکست ژولیان ملحد، در قرن چهارم میلادی [به دست شاپور دوم] در قرن چهارم میلادی‌ست. اشاره‌ فردوسی به ظهور مانی و اعدام او در دوران حکومت شاپور دوم، گواه دیگری‌ست بر خلط وقایع دوران شاپور اول و دوم در شاهنامه. 

چنان‌که در اپیزودهای قبل شنیدیم، امپراتوری روم در زمان کنستانتین، و مطابق با فرمان میلان، عملا مسیحیت را به‌عنوان یک دین آزاد اعلام کرده بود. اما والرین پیش از کنستانتین امپراتور روم شده بود و در دوران حکومت خود در روم، یک مسیحی‌ستیز بی‌رحم بود. پژوهشگران بر این اعتقادند که نویسندگان رومی همدل با مسیحیت، وقتی رفتار حقارت‌آمیز شاپور اول ساسانی را با والرین شرح می‌دادند در این مورد مبالغه می‌کردند تا بلکه بتوانند بر امپراتوران بعدی روم، از جمله شخص کنستانتین اثر بگذارند؛ آ‌ن‌ها می‌خواستند القا کنند که درافتادن با آیین مسیحی، مستوجب کیفر از ناحیه‌ خداوند است. روایت‌های مختلفی از رفتار تحقیرآمیز شاپور اول با والرین وجود دارد که به نظر نمی‌رسد با این شدت‌وحدت، صحت داشته باشد. با این حال مطابق با نقوش سنگی که شاپور اول از خود در نقش رستم و در تنگ چوگان بجا گذاشت و هنوز قابل مشاهده است، والرین مجبور شده بود که هرگاه شاه ساسانی سوار اسب می‌شود، خم شده و با گرفتن دست خود زیر پای شاه، به او خدمت کند. مطابق با بعضی از این روایت‌های مبالغه‌آمیز، والرین مجبور بود نقش چهارپایه‌ انسانی را موقع سوارشدن شاه بر اسب ایفا کند؛ یعنی کاملا خم شود تا شاه پا را بر روی پشت او بگذارد. همچنین روایت شده است که وقتی والرین از این رفتارهای تحقیرآمیز خسته شد، به شاپور پیشنهاد پرداخت غرامت سنگین در ازای رهایی کرد اما با خشم شاه مواجه شده و طلای مذاب در دهانش ریخته شد. این قبیل روایت‌ها را محصول نوعی کین‌توزی مذهبی از ناحیه‌ نویسندگان مسیحی یا همدل با مسیحیت دانسته‌اند. 

القصه، دوران کنستانتین که رسید، نفوذ مسیحیت کار را خود را کرده بود و کنستانتین پیش از آن‌که بمیرد، خود رسما مسیحی شد و امپراتوری روم را از دوران چندخدایی یا به قول مسیحی‌ها، از دوران پاگانی یا مشرکانه، به دنیای مسیحیت وارد کرد.

پژوهشگران یادآوری می‌کنند که گسترش مسیحیت در قلمروهای امپراتوری روم، چندان شامل اشراف رومی نمی‌شد. آن‌ها که خود را برتر از عامه‌ مردم می‌دانستند، نوعی دین فلسفی را اختیار کرده بودند که ساخته و پرداخته‌ پلوتینوس (Plotinus) یا چنان‌که در میان ما ایرانی‌ها مشهور است، افلوطین بود. این فیلسوف رومی، مسلط به فلسفه‌ افلاطون بود و البته دیدگاه عارفانه‌ افلاطون پیر را در نظام فلسفی خود تقویت کرده، و نوعی فلسفه‌ رازآمیز ارائه کرده بود که مطابق با آن، همه‌ اجزاء عالم، از «واحد»، سرچشمه می‌گرفت و عالی‌ترین درجه‌ رشد معنوی یک انسان این بود که در این واحد، وجود خود را حل کند.

پلوتینوس یا همان افلوطین، دست‌کم بنا به گواهی مشهورترین شاگردش، فرفوریوس، خود چهار بار این استغراق در یگانگی، این وحدت کیهانی یا فناء در ذات احدیت را تجربه کرده بود. نظام فلسفی او توسط مورخان تاریخ اندیشه در قرن نوزدهم، نوافلاطونی‌گری نام گرفت و آمیزه‌ای از فلسفه‌ یونانی و مضامین عارفانه‌ مشرق‌زمین بود. هر چه بود، اشراف رومی، دین فلسفی پلوتینوس را به دین مردی از ناصره ترجیح می‌دادند. یکی از این اشراف بلندپایه، ژولیان، از قضا برادرزاده‌ کنستانتین بود. ژولیان تحت نظارت عموی مقتدر خود، کنستانتین بزرگ شده بود و حتی دستور به مسیحی‌سازی امپراتوری، باعث نشده بود که او از یک تعلیم و تربیت اصیل یونانی بی‌بهره بماند. ژولیان، در آموختن فلسفه و ادبیات یونانی چنان پیشرفت کرد که تا پیش از او، هیچ امپراتور رومی به آن پایه نرسیده بود. به‌همین‌علت است که ژولیان را فیلسوف و نویسنده هم نامیده‌اند. او که مقدر بود بعدها خود امپراتور روم شود، تحت تأثیر فلسفه‌ پلوتینوس قرار گرفت و در نهان، مسیحیت را ترک کرد. پس وقتی امپراتور شد، همه فهمیدند که امپراتور جدید به دین آباء و اجدادی بیشتر تمایل دارد تا به آیین مسیحیت. 

هراند پاسدرماجیان (Hrant Pasdermadjian)، مورخ ارمنی که تلاش می‌‌کند همین مقطع تاریخی را از دید ارمنیان گزارش کند، در کتاب تاریخ ارمنستان پس از ذکر اینکه آرشاک دوم در فاصله‌ سال‌های ۳۵۱ میلادی تا ۳۶۷ میلادی بر ارمنستان سلطنت کرد، در مورد موقعیت دشوار این پادشاه ارمنی می‌نویسد: 

ارمنستان مورد تهدید و سپس مورد حمله‌ ساسانیان به رهبری پادشاه شاپور دوم، که در پیمان‌شکنی و بی‌رحمی بی‌مانند بود، قرار گرفت و به‌وسیله‌ این پادشاه ضرباتی به ارمنستان وارد آمد که از آن قد راست نکرد. از طرف دیگر، در قسطنطنیه یک امپراتور ضد مسیحی به نام ژولیان مرتد سلطنت می‌کرد… در سال ۳۶۳ امپراتوری روم شرقی معاهده‌ صلح ننگ‌آوری با پادشاه ساسانی منعقد کرد که به موجب آن تمام قسمت شمالی بین‌النهرین و بخش شمال شرقی سوریه شامل دژ تسخیرناپذیر نصیبین را، که در واقع باروی غرب بود، به پادشاه ساسانی وا می‌گذاشت و ضمنا ارمنستان را نیز به امان خود رها می‌کرد. 

این معاهده‌ ننگین که در ابتدای این برنامه شرح آن را از شاهنامه‌ فردوسی شنیدیم، بر اثر شکست ژولیان از شاپور دوم رخ داد. این شکست، پایان کار حکومت کوتاه ژولیان هم بود.

ژولیان فقط دو سال قبل، یعنی در ۳۶۱ میلادی امپراتور روم شده بود و در همین مدت کوتاه با وضع قوانینی، دوباره آزادی دینی را به امپراتوری روم برگردانده بود. معابد خدایان یونانی دوباره بازگشایی شده و کاهنانی که طرد شده بودند دوباره به سر کار خود بازگشته بودند و اموال مصادره‌ شده‌ معابد به نفع اسقف‌های مسیحی، دوباره به کاهنان مسترد شده بود. ژولیان حتی در کنستانتینوپول که معرب‌اش «قسطنطنیه» می‌شود، در مراسمی شرکت کرد که به رسوم باورمندان به چندخدایی مربوط بود و به این ترتیب علنا اعلام کرد که با رسوم دینی یونانیان بیشتر همدل است تا با مسیحیت؛ اگرچه او سیاست آزار و تعقیب مسیحیان را هرگز دوباره به اجرا نگذاشت.

دوران کوتاه حکومت امپراتوری که مورخان بعدی امپراتوری مقدس روم، او را مرتد لقب دادند، چون از مسیحیت بازگشته بود، با جنگ در جبهه‌ ایران تمام شد. ژولیان بر اثر اصابت نیزه‌ای در میدان جنگ، زخم کاری برداشت و در خیمه‌ خود از این زخم درگذشت. چنان‌که مورخ ارمنی می‌گوید، کار ارمنستان هم دشوار شد. ازجمله به‌این‌علت که ارمنستان در دوران تیرداد سوم، یعنی سال‌ها قبل، مسیحی شده بود و هم‌اکنون در برابر شاهنشاهی ساسانی نه فقط از حمایت روم بی‌بهره مانده بود، بلکه به‌عنوان یک کشور مسیحی، هویت دینی متضادی هم با ساسانیان داشت. شاپور دوم که سرکشی ساکنان مسیحی شهر نصیبین را دیده بود، دلیلی برای مماشات با پیروان این دین تازه پیدا نمی‌کرد.

فردوسی که این مقطع تاریخی را پنج قرن بعد، در ذهن خود تخیل می‌کرد، از نگاه شاپور سروده بود: 

ز دین مسیحا برآشفت، شاه

سپاهی فرستاد بی‌مر به راه

همی گفت پیغمبری کش جهود

کشد، دین او را نشاید ستود  

یعنی شاپور با خود استدلال کرده بود که اگر یهودیان، این پیغمبر را کشته‌اند، بنابراین دین‌اش شایسته‌ ستایش و مدارا نیست. اما پاسدرماجیان معتقد است که شاپور و کل هیئت‌حاکمه‌ ایران در آن زمان، فرق مهمی هم بین یهودیان و مسیحیان نمی‌گذاشتند و آن‌ها را به درستی در یک سنت دینی، خویشاوند می‌دیدند.

در اپیزودهای قبل گفتیم که سیاست شاهان ساسانی در مورد مسیحیان تغییر کرد و به حمایتی کامل انجامید به طوری که حتی کلیسای سریانی شرق تحت حمایت انوشیروان و خسروپرویز تاسیس شد. اما در این مقطع، تنها موبدان زرتشتی بودند که سیاست دینی ساسانیان را تدوین می‌کردند و از دید آن‌ها، دشمنی شدیدی که میان یهودیان و مسیحیان وجود داشت، تنها فرصتی برای گسترش آیین به‌دینی بود نه چیزی بیشتر. پاسدرماجیان در این مورد می‌نویسد: 

اشغال ارمنستان به‌وسیله‌ ایرانیان ساسانی با یک رشته سفاکی‌های وحشت‌آور همراه بود و شاید برای نخستین‌بار در تاریخ بود که  ارامنه با حریفی چنین بی‌رحم و خون‌خوار طرف می‌شدند. علت این بود که ارمنستان اکنون پیرو دین مسیح بود و ساسانیان اکنون در آن کشور تنها با ملت ارمنی طرف نبودند بلکه با مسیحیت نیز که دین دشمن اصلی ایشان یعنی امپراتوری روم بود مبارزه می‌کردند. آنان به دلایل سیاسی می‌خواستند به هر قیمتی که شده با تحمیل کردن دین زرتشتی به ملت ارمنی این وحدت عقیده بین ارمنستان و امپراتوری روم را از بین ببرند. ایرانیان به یهودیانی هم که در ارمنستان مستقر شده بودند حمله آوردند. از این گذشته، آتش‌پرستان بین مذهب یهود و مسیحیت زیاد فرق نمی‌گذاشتند و هر دو را از مذاهب خویشاوندی می‌دانستند که بر طرز فکر مشترکی بنیان گذاشته شده بودند. شاپور اکثر آن یهودیان را که در شهرهای ارمنستان ساکن و به کسب و تجارت و صنعت مشغول بودند به زور به ایران برد تا مبادلات بین آسیا و مغرب‌زمین را در آن‌جا متمرکز کند و پیشرفت و تحولی در صنعت کشورش پدید آورد.    

·         آها بالاخره گرفت. بیا شموئیل، بیا آتش روشن کردم… هیچ کس مثل یک به‌دین نمی‌تواند فورا آتش را بگیراند. پس چرا نمیای؟

·          آه! می‌دانی دوست عزیز، تو که باید بدانی. 

·         آها حالا فهمیدم. نه من این آتش را برای تو نگیراندم. نگاه کن. می‌خواستم این سفته را بخوانم و به نور این آتش احتیاج داشتم. حالا دارم این نوشته را می‌خوانم. این آتش برای تو نیست. 

·         آها حالا شد. شنبه‌ها ما نمی‌توانیم.

·         می‌دانم می‌دانم. شما یهودیان شنبه‌ها هیچ آتشی روشن نمی‌کنید. خدای شما شنبه‌ها را تعطیل مطلق اعلام کرده است.

شاید باور نکنید، اما همین حکایت ساده از تلمود، کتاب احکام و معارف دینی یهودیان، بود. شموئیل که در مجموعه‌ حکایت‌های تلمود، یک روحانی یهودی یا به‌عبارتی یک ربی‌ست، کاراکتری‌ست که احکام یهود را آموزش می‌دهد و یا آن‌ها را در قالب قصه‌های مختلف به بحث می‌گذارد.

تلمود در دوران حکومت ساسانیان تدوین شد. داستان‌های شموئیل، بنابه قرائن‌وشواهد در دوران حکومت شاپور اول ساسانی نگاشته شده‌اند و این را ازجمله در تصویر مثبتی که از شاهنشاه ساسانی ضمن حکایت‌ها به دست داده شده است می‌توان فهمید. در تلمود هم وقتی نام شاپور می‌آید، معلوم نیست که مقصود شاپور اول است یا دوم. فقط از راه قرائن است که می‌توان فهمید شموئیل و یا حکایت‌های مربوط به آن، در دوران شاپور اول ساسانی تدوین شده‌اند.

در داستانی که شنیدید، به حرمت برافروختن آتش در روز شنبه اشاره می‌شود. آیا یک یهودی می‌تواند شنبه به منزل یک غیر یهودی به مهمانی برود؟ اگر رفت، می‌تواند برای همراهی با میزبان کاری انجام دهد؟ مثلا آتشی بیافروزد؟ حکایت می‌گوید که میهمانی رفتن مجاز است اما به‌شرط‌آن‌که یهودی میهمان در کارهایی مانند برافروختن آتش به میزبانش کمک نکند. بنابراین میزبان شموئیل، دسته‌ای کاغذ جلوی نور آتش می‌گیرد تا نیت خود از برافروختن آتش را یک امر شخصی جا بزند و با این کلاه‌شرعی، در واقع میهمان خود را از معذوریت خارج کند.

تلمود در واقع تفسیر عهد عتیق، کتاب مقدس یهودیان، است که احکام فقهی را از آن استخراج می‌کند و ظرایف اجرای احکام را توضیح می‌دهد. 

امنون نتصر (Amnon Netzer) یک استاد ایرانی‌تبار دانشگاه‌های اسرائیل و متولد رشت، در مقاله‌ای با نام «شاهان ساسانی در تلمود» در این مورد می‌نویسد: 

بدون شک بابل بزرگ‌ترین مرکز تمدن و فرهنگ یهود در سال‌های بین ۲۰۰ تا ۵۰۰ میلادی به شمار می‌رود. در این دوره تلمود بابلی، بزرگ‌ترین و ارزنده‌ترین چکیده‌ فکری یهودی به وجود آمد. تقریبا همزمان با تولد چنین اثری بزرگ، تلمود دیگری در سرزمین فلسطین در شرف تکوین بود که آن را تلمود فلسطینی یا تلمود اورشلیمی می‌گویند. این دو تلمود که توسط دو دسته مختلف روحانیون و استادان یهود نگاشته شده در پاره‌ای مطالب با هم شبیه و در بعضی نکات با هم متفاوت‌اند. روی‌هم‌رفته اهمیت و ارزش تلمود بابلی بیش از تلمود اورشلیمی است و هر کجا صحبت از تلمود می‌شود مقصود همان تلمودی‌ست که در سرزمین بابل طرح و تنظیم گردیده است. 

نتصر پس از آن‌که توضیح می‌دهد تلمود بابلی تقریبا تحت سلطه‌ حکومت ساسانی، تدوین شده است، می‌نویسد: 

علمای تلمود روی‌هم‌رفته علاقه‌ای به نگارش تاریخ ملل از خود نشان ندادند. وقایع و رویدادها و حکایات مربوط به شاهان ساسانی به‌طور منظم در تلمود نوشته نشده است. درواقع برای گردآوری چنین مطلبی باید به تمام کتب و فصول تلمود نگاه کرد.. نباید فراموش کرد که تلمود در یک محیط ایرانی- بابلی و در دوره‌ سلطه‌ شاهان ایرانی قدم به عرصه‌ وجود نهاده است. طبیعی‌ست که چنین اثری باید حاوی نکات بی‌شماری درباره‌ ایران و ایرانی باشد… تلمود که اکثر آن به زبان آرامی نوشته شده، از سبکی فشرده و موجز پیروی می‌کند که درک آن آسان نیست. 

این استاد ایرانی‌تبار دانشگاه عبری اورشلیم، پس از این توضیحات کلی، در مقاله‌ «شاهان ساسانی در تلمود» حکایت‌هایی را به‌عنوان نمونه از تلمود می‌آورد که در دوران شاپور اول، دوم و یزدگرد اول ساسانی می‌گذرد و اشاراتی به ایرانیان یا شاهان ساسانی دارد. در ارتباط با حکایت کوتاهی که شنیدید، نتصر می‌نویسد:  

طبق تلمود اورشلیمی، شموئیل عصر شنبه را منزل یک نفر ایرانی به سر می‌برد و آن شخص آتش روشن می‌کند. شموئیل فورا روی خود را به‌سوی‌دیگر می‌چرخاند تا از نور آتش بهره‌ای نبرد – زیرا طبق رسوم یهود یک نفر غیریهودی می‌تواند در شنبه برای یهودی آتش روشن کند ولی یهودی حق ندارد از آتشی که به نیت بهره‌رساندن به یهودی از طرف یک نفر غیریهودی گیرانده شده است، استفاده کند. در آن هنگام، آن مرد ایرانی یک بسته سفته و قرارداد با خود به طرف روشنایی آتش برمی‌گرداند. جالب است که ما شب شنبه، شموئیل را که رهبر روحانی یهودیان بابل است، در منزل یک ایرانی زرتشتی می‌بینیم. 

اپیزود دوازدهم با‌عنوان «مسیحیان شهر نصیبین» اینجا تمام می‌شود. در مجموعه‌ دیگری‌نامه همواره تلاش کرده‌ایم که مواجهه‌ دیگری‌های دینی را با هم در صحنه‌ تاریخ گزارش کنیم و به تماشا بنشینیم. بسیاری از این مواجهات در درازای تاریخ گم شده و از یاد رفته‌اند. از صحنه‌های تلخ و وحشتناک از قلع‌وقمع مردمی که فقط خواهان حفظ هویت دینی خود بوده‌اند گرفته تا صحنه‌هایی که همزیستی مبتنی بر صلح و دوستی را تداعی می‌کند، همه به تاریخ تعلق دارد؛ اما اگر نتوان از تاریخ آموخت و برای آینده‌ای بهتر به کار گرفت، مطالعه‌ گذشته هیچ سودی ندارد. سانتایانا فیلسوف آمریکایی جایی نوشته بود که «آن‌ها که تاریخ را به‌خاطر نمی‌آورند، محکوم‌اند که تا ابد در آن به سر برند.» به امید اینکه نگاه به گذشته، چراغ راه آینده باشد. 

تاریخ

برچسب‌ها

ویدئوهای بیشتر ...