Search

English

دیگری‌نامه؛ اپیزود سیزدهم: عشق یا کین‌توزی؟ مسئله این است

«خوشا به حال فقیران در روح، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. خوشا به حال عزاداران زیرا ایشان تسلی خواهند یافت. خوشا به حال صبوران زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد. خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا ایشان سیر خواهند شد. خوشا به حال رحم‌کنندگان، زیرا بر ایشان رحم کرده خواهد شد. خوشا به حال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید. خوشا به حال صلح‌کنندگان، زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد. خوشا به حال زحمتکشان برای عدالت، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. خوشحال باشید چون شما را فحش گویند و جفا رسانند، و بخاطر من هر سخن بدی بر شما کاذبانه گویند. خوش باشید و شادی عظیم نمایید، زیرا اجر شما در آسمان عظیم است زیرا که به همین‌طور بر انبیای قبل از شما جفا می‌رسانیدند. شما نمک جهانید! لیکن اگر نمک فاسد گردد، به کدام چیز باز نمکین شود؟ دیگر مصرفی ندارد جز آن‌که بیرون افکنده، پایمال مردم شود. شما نور عالمید. شهری که بر کوهی بنا شود، نتوان پنهان کرد.»

همراهان گرامی پادکست دیگری‌نامه!

به سیزدهمین قسمت رسیدیم. به این عدد معنادار و شوم‌تلقی‌شده اما به ایده‌ عشق مسیحی و اهمیت‌اش در سنت مسیحیت رسیدیم و مناقشه‌هایی که برانگیخته است. موعظه‌ کوه که در فصل پنجم انجیل متی آمده و در ابتدای این برنامه شنیدید، از جهات مختلف، از جمله از جهت عشقی که عیسی به مردم تهیدست، به آسیب‌دیدگان و بیماران، و به مردم صبور و عزادار بذل می‌کند، مورد توجه قرار گرفته است. جملات مشهور پاولوس حواری در نامه به قرنتیان در ستایش از عشق هم از قضا، در فصل سیزدهم نامه به قرنتیان آمده و به‌جهت ادبی، و هم به ‌جهت این‌که عشق را برتر از ایمان، معجزه و حتی معرفت می‌نشاند، اهمیت فوق‌العاده‌ای در شناخت مسیحیت دارد. 

در قسمت‌های قبل به نقل از ریچارد پین، پژوهشگر آمریکایی، شنیدیم که پس از رسمیت‌یافتن مسیحیت در امپراتوری روم، تمامی سنت‌های دینی دیگر به‌ویژه باورمندان به چندخدایی به حاشیه رانده شده و عملا به محاق رفتند. معابد خدایان بسته شد و کاهنان این معابد، اموال و امکانات خود را از دست رفته دیدند. در ارمنستان که رسمیت‌یافتن مسیحیت حتی جلوتر از امپراتوری روم رخ داده بود، اولین اسقف‌های مسیحی، کاهنان سابق معابد و فرزندان آن‌ها را که به‌طور موروثی در کار پدران خود ابقاء‌ می‌شدند، به‌عنوان کشیش به کار گرفتند. بنابراین اولین نسل از کشیش‌های ارمنی، در واقع فرزندان همان کاهنان سابق بودند. اما در امپراتوری روم، چنین اتفاقی نیفتاد. مسیحیت دیانتی یکتاپرستانه و برخاسته از سنت یکتاپرستی ادیان ابراهیمی بود و نمی‌توانست پرستش خدایانی دیگر را در کنار خدای مسیحی تحمل کند. کاهنان گذشته بی‌کار شدند و فقط دور از شهرهای بزرگ، در روستاها و مناطق حاشیه‌ای به‌طور پنهانی به برگزاری آیین‌های خود که حالا پاگانی یا مشکرانه نامیده می‌شد، ادامه دادند. 

آیین به‌دینی یا زرتشتی هم، کم و بیش همین‌طور بوده است. اگرچه در گرگ‌ومیش تاریخ، اطلاعات کمی به ما از دوران باستان رسیده، اما به نظر می‌رسد خدایان متعدد در فرهنگ زرتشتی، به دیو، یعنی موجودات اهریمنی، تبدیل شدند و تنها یک خدای برتر، یعنی اهورامزدا پرستیده شد. در یزدان‌شناسی موبدان زرتشتی، بعضی از خدایان سابق مانند مهر یا آناهیتا را می‌توان در حد فرشتگانی زیردست اهورامزدا پیدا کرد که سروده‌هایی ستایش‌آمیز، یا یشت‌ها در ستایش از آن‌ها به متون مقدس زرتشتی راه پیدا کرد. به نظر می‌رسد که یکتاپرستی چه در سنت مردم سامی، یعنی سنت ابراهیمی، چه در سنت به‌دینان ایرانی، هر فایده‌ای که داشت، به هر حال، تکثرگرا نبود. یکتاپرستی، حسب تعریف، تنها یک خدا را قبول می‌کند و پرستندگان خدایان دیگر، یا باید به کلی حذف شوند، یا تقلیل جایگاه خود را در نظام  الهیاتی یا یزدان‌شناختی یکتاپرستانه، بپذیرند. 

پاسخ دادن به این سوال فوق‌العاده دشوار است که چطور در بخش‌های بزرگی از زمین، سنت‌های یکتاپرستانه به فرم غالب یا مسلط حیات دینی تبدیل شدند. در ایلام باستان که مرکز آن شهرهایی مانند شوش و ایذه و بوشهر، در ایران امروزی بوده است، خدایان بی‌شماری وجود داشته‌اند که بنا بر گزارش والتر هینتس، در کتاب شهریاری ایلام، نام ۳۷ خدا از خدایان ایلام، در یک معاهده مربوط به ۲۲۸۰ سال پیش از میلاد، ذکر شده است. این خدایان متعدد، هرچه ساختار سیاسی در ایلام منسجم‌تر شد، کم‌تر شدند و به سه خدا، یعنی به یک تثلیث، تقلیل پیدا کردند. بنابراین یک ایده‌ کلی این است که تمرکزگرایی در حیات سیاسی، موجب کم شدن تعداد خدایان و تبدیل شدن آن‌ها به فقط یک خدای واحد شده است. به‌عبارت‌دیگر، این ایده، ضرورت نوعی توازی را میان یکه‌سالاری سیاسی یا دست‌کم برآمدن نظام‌های فراگیر سیاسی با دین یکتاپرستانه نشان می‌دهد. 

تا آنجا که به سیاست هویت‌های دینی بازمی‌گردد و نقشی که شاهان و فرمانروایان تمامی اعصار در سیاست مدیریت هویت‌های دینی ایفاء کرده‌اند و ما در قسمت‌های قبل عمدتا با ارجاع به تاریخ ایران به آن پرداختیم، می‌توان این ایده را جدی گرفت. اما تا آنجا که به مسیحیت مربوط می‌شود، ایده‌ دیگری هم هست که از قضا به اهمیت مفهوم «عشق مسیحی» در فرهنگ مسیحی می‌پردازد و آن را نوعی نفرت یا انزجار ریشه‌دار تعبیر می‌کند که یهودیان دوران باستان از فرهنگ‌های چندخدایی پیرامون خود داشتند. فریدریش نیچه، فیلسوف آلمانی که مانند اغلب متفکران اروپای مدرن با فرهنگ یونان باستان بیشتر همدل بود تا با مسیحیت، واضع این ایده است. نیچه در تبارشناسی اخلاق درباره‌ ماهیت عشق مسیحی می‌نویسد: 

و اما این است آنچه روی داده: از تنه‌ آن درخت انتقام و نفرت، آن درخت نفرت یهودی، آن عمیق‌ترین و والاترین همه‌ نفرت‌ها، آن نفرت که آرمان‌ها می‌آفریند و ارزش‌ها را دگرگون می‌سازد، و هرگز همتایی بر زمین نداشت، چیزی به همان بی‌همتایی رویید،‌ عشقی تازه، عمیق‌ترین و والاترین نوع عشق: و از کدام تنه به جز این می‌توانست روییده باشد؟ اما گمان نبریم که آن عشق در مقام نفی آن عطش انتقام و در ضدیت با نفرت یهودی بالیده است. نه! درست برعکس، این عشق چونان تاجی بر سر آن نفرت بود. تاجی ظفرنمون که در روشنای محض و آفتاب جهان‌تاب در پهن‌دشت عالم پدیدار گشت. گویی این عشق در بلندای روشنی، در پی غایات آن نفرت می‌رفت. در پی ظفر و غارت و اغفال با همان میل شدید که ریشه‌های آن نفرت را واداشت در هرآنچه عمق داشت و شر بود کامل‌تر و حریص‌تر فرو رود. این عیسای ناصری، این انجیل زنده‌ عشق، این منجی موعود که برای فقیران و بیماران و گناهکاران، بهجت و ظفر به ارمغان آورد. آیا او مظهر شوم‌ترین و مقاومت‌سوزترین اغفال نبود؟! اغفال و انحرافی به جانب آن ارزش‌های یهودی و جعل آرمان‌های تازه!؟ آيا بنی‌اسرائیل به میانجی همین منجی، این به ظاهر خصم ویرانگر اسرائیل، به هدف نهایی کینه‌جویی والای خویش نرسیده است!؟

نیچه معتقد است که عشق مسیحی، جایگزینی برای نفرت یهودیان از ملل دیگر نبوده است؛ بلکه به نوعی ادامه‌ آن، صورت دگرگشته، یا مبدل آن بوده است. یهودیان که خود را قوم برگزیده‌ خدا می‌دانستند و انبیاء آن‌ها به‌عنوان نمایندگان یا سخنگویان فرهنگی، همواره خدایان ملل دیگر و آیین‌های پرستش آن‌ها را سرزنش می‌کرده‌اند، در عمل ملتی ضعیف بودند که مدام بر اثر حمله‌ دولت‌های همسایه، دولت ملی خود را از دست می‌دادند و زمانی که عیسی ظهور کرد و سخنانش به روایت انجیل‌ها، با استقبال جمعی از یهودیان مواجه شد، زیر سلطه‌ امپراتوری روم بوده‌اند. عجز مردم یهود از تغییر موقعیت واقعی خود، طولانی شد و قرن‌‌ها به طول انجامید؛ چیزی که با ادعای برگزیده‌بودن و برتربودن به‌هیچ‌وجه سازگاری نداشت. احساس عجز از تغییر وضع، آن‌ها را به‌نوعی انتقام‌جویی سوق داد: به این شکل که ارزش‌های مردم غالب را واژگون کردند و از تهیدستی، بیماری، عزاداری و نازیبایی، ارزش تراشیدند.

موعظه‌ کوه که به خوشاگویی‌ها مشهور است، مورد استناد نیچه قرار می‌گیرد تا بگوید مردم یهود تمایل پیدا کردند که ارزش‌های طبیعی انسان را واژگون کنند. اگرچه از نظر نیچه، این نوع انتقام‌جویی که آن را کین‌توزی می‌نامد منحصر به یهودیان نیست، اما او با استناد به تاریخ اروپا و با استناد به فرهنگ دینی مسیحی، آن‌ها را نمونه‌های بارز کین‌توزی تاریخی معرفی می‌کند و قیام یهودیان را علیه اربابان آن روزگار جهان، یعنی رومیان، قیامی از جنس اخلاقی می‌نامد. آن‌ها قیام کردند تا نظام اخلاقی متعارف را واژگون کنند. مکس شلر، فیلسوف هموطن نیچه، در تفسیر مفهوم کین‌توزی در تبارشناسی اخلاق می‌نویسد:  

«انتقام هنگامی به کین‌توزی استحاله می‌یابد که هرچه بیشتر معطوف به وضعیت‌های دیرپایی می‌شود که فرد، آن‌ها را آسیب‌رسان اما مهارناپذیر می‌یابد. به‌بیان‌دیگر، هر چه بیش‌تر، آسیب به‌عنوان تقدیر تجربه شود. این واقعیت وقتی آشکارتر از همیشه خواهد بود که یک شخص یا گروه حس کند نفس واقعیت و کیفیت هستی و حیات او مسئله‌ای است که انتقام می‌طلبد. برای یک فرد، مثال مناسب، نقصی فیزیکی یا یک نقص طبیعی دیگر خواهد بود، خاصه نقصی که نمایان باشد. کین‌توزی افلیجان یا افراد کم‌هوش، پدیده‌ای شناخته شده است. کین‌توزی یهودی که نیچه آن را به‌حق، عظیم و غول‌آسا می‌داند، قوتی مضاعف می‌یابد: نخست در تباین میان غرور ملی بیش از حد «قوم برگزیده» و تحقیر و تبعیضی که در طی قرن‌ها همچون تقدیر بر دوش آنان سنگینی کرده و در دوران مدرن از طریق تباین میان برابری قانونی صوری، و تبعیض در عالم واقع. غریزه‌ طمع‌کاری به‌غایت نیرومند این مردم، ناشی از نوعی اختلال ریشه‌دار در اعتمادبه‌نفس یهودی‌ست. این غریزه جبرانی‌ست مضاعف برای به رسمیت‌شناخته‌نشدن در جامعه که نیاز به عزت‌نفس ملی را برآورده می‌کند.» 

در اپیزود نخست از مجموعه‌ دیگری‌نامه، با نام «آن دیگری بزرگ»، با نقل داستان براهام جهود در شاهنامه و شایلاک تاجر ونیزی از شکسپیر آغاز کردیم و گفتیم که در آثار کلاسیک ادبیات جهان، یهودیان غالبا مردمی متمول، طماع و بدطینت معرفی شده‌اند. پس از فجایع جنگ جهانی دوم و رفتار وحشیانه‌ رایش سوم با اقلیت یهودی اروپا، مفهوم یهودستیزی برجسته شد و به‌حق مورد سرزنش و نکوهش محافل رسانه‌ای و روشنفکری جهان قرار گرفت. اما این خود پرسیدنی‌ست که چگونه یک تصویر منفی کم و بیش مشخص، از یک اقلیت در سراسر دنیا تولید و بازتولید می‌شود. در بندی که پیش‌تر، از کتاب کین‌توزی اثر مکس شلر خوانده شد، دیدیم که شلر این میل به اندوختن مال را به لحاظ روانشناختی، رفتاری جبرانی تفسیر می‌کند که یهودیان با آن، اعتمادبه‌نفس آسیب‌دیده و موقعیت پرمخاطره‌ خود را تعدیل می‌کنند. 

«… اگر به زبان ملت‌ها و فرشتگان سخن گویم و محبت نداشته باشم، مثل نحاس صدادهنده و سنج فغان‌کننده‌ام. و اگر نبوت داشته باشم و جمیع اسرار و همه علم را بدانم و ایمان کامل داشته باشم به حدی که کوه‌ها را حرکت دهم و محبت نداشته باشم، هیچم! و اگر جمیع اموال خود را صدقه دهم و بدن خود را بسپارم تا سوخته شود و محبت نداشته باشم، هیچ سود نمی‌برم. محبت، حلیم و مهربان است؛ محبت، حسد نمی‌برد؛ محبت، کبر و غرور ندارد. اطوار ناپسندیده ندارد و نفع خود را طالب نمی‌شود؛ خشم نمی‌گیرد و سوءظن برنمی‌انگیزد. از ناراستی خوشوقت نمی‌گردد؛ ولی با راستی شادی می‌کند. در همه چیز صبر می‌کند و همه را باور می‌نماید؛ در همه‌حال امیدوار است و هر چیز را تاب می‌آورد. محبت هرگز ساقط نمی‌شود؛ و اما اگر نبوت‌ها باشد، نیست خواهد شد؛ و اگر زبان‌ها، انتها خواهد پذیرفت و اگر علم، زایل خواهد گردید؛ زیرا جزئی، علمی داریم و جزئی نبوت می‌نماییم. لکن، هنگامی که کل آید، جزء نیست خواهد گردید. زمانی که طفل بودم چون طفلان حرف می‌زدم و چون طفلان فکر می‌کردم و مانند طفلان تعقل می‌نمودم. اما چون مرد شدم، کارهای کودکانه را ترک کردم. زیرا الحال در آینه معماگونه می‌بینم؛ لکن آن وقت رو‌به‌رو الان جزئی معرفتی دارم؛ لکن آن وقت خواهم شناخت؛ چنانکه شناخته خواهم گردید. و الحال، این سه چیز باقی‌ست: یعنی ایمان و امید و محبت. اما بزرگ‌تر از همه‌ی اینها، محبت است.»   

آنچه شنیدید جملات مشهور پاولوس مقدس، در نامه‌ اول به قرنتیان، در فصل سیزدهم بود که به فصل عشق هم معروف شده است. نامه‌های پاولوس مقدس در مجموعه‌ عهد جدید، پس از انجیل‌های چهارگانه قرار داد. اما پاولوس مقدس، یا پاولوس حواری کیست؟ 

پژوهشگران بر این باورند که مسیحیت فعلی، حاصل زحمات پاولوس است. این عقیده به این جهت جدی‌ست که اغلب حواریون خود مسیح، اعتقاد نداشتند که شریعتی غیر از شریعت موسی به دست استادشان عرضه شده است. در انجیل متی، فصل ۵ آیه ۱۷ از قول عیسی آمده است: «فکر نکنید که من آمده‌ام تا تورات یا پیامبران را باطل کنم. من نیامده‌ام تا باطل کنم، بلکه تا تمام کنم.» همین جمله‌ ساده و صریح، مورد مناقشه قرار گرفت و عقیده‌ حواریون نسل اول این بود که هر کس می‌خواهد از آموزه‌های عیسی استفاده کند، طبیعتا باید اول موسوی شده باشد. یعنی به یهودیت یا آیین موسی پیوسته باشد. کم‌ترین معنای این حرف این بود که تمامی غیریهودی‌تباران که می‌خواهند مسیحی شوند، باید ختنه کنند. شما می‌توانید حدس بزنید که ختنه به‌عنوان پیش‌شرط مسیحی شدن، خود چه مانع عملی بزرگی در راه گسترش آن می‌توانست باشد. 

پائولوس حواری بر سر مسئله ختنه و دیگر قوانین یهودیت برای غیر یهودیانی که به مسیحیت می‌پیوستند، با دیگر حواریون مناقشه داشت. این موضوع به‌ویژه در کتاب اعمال رسولان، از کتب عهد جدید، و در نامه‌های پائولوس مورد بحث قرار گرفته است.

پاولوس معتقد بود که ایمان به عیسی مسیح برای نجات کافی است و ضرورتی به رعایت قوانین شریعت یهود، از جمله ختنه، برای غیر یهودیان وجود ندارد. او این دیدگاه را در نامه‌های خود به کلیساهای مختلف، بیان کرد. کلیساها یا انجمن‌های مسیحی‌ای که خودش با سفر به میان ملت‌های غیر یهودی تاسیس کرده بود. پاولوس استدلال می‌کرد که در مسیحیت، نجات از طریق ایمان به عیسی‌مسیح و نه از طریق انجام اعمال شریعت، به دست می‌آید.

پاول (پل) یک نام یونانی‌ست که در لاتین به صورت پاولوس خوانده می‌شود. پائولوس مقدس در حقیقت یهودی‌تبار بود و نامش را در خانواده «شائول» صدا می‌زدند که در عهد عتیق، نام اولین پادشاه یهود است. آن زمان، معمول بود که یهودیانی که تابع دولت روم بودند، نام دومی داشته باشند که یونانی یا رومی باشد. درست‌ همان‌طور که میان ایرانیان، از بعد سلطه‌ امیران مسلمان و عرب، رایج شد که علاوه بر یک نام ایرانی، یک نام عربی- اسلامی هم داشته باشند. شائول هم شهروند روم بود و در اسناد رسمی دولت روم، نام یونانی داشت که پائولوس بود. اما به سنت‌های آباء و اجدادی خودش سخت پایبند بود. او چنانکه خود روایت می‌کند برای تماشای حکم سنگسار یک مسیحی به نام استفانوس، به اورشلیم سفر کرد و پس از تماشای اعدام استفانوس، به سمت دمشق حرکت کرد تا مسیحیان دیگری را پیدا کند و برای مجازات به اورشلیم بیاورد. بدون شک، او یک ضدمسیحی بود. اما پائولوس می‌گوید که در جاده‌ دمشق، شبح عیسی را شناور بر آسمان دیده در حالی که نورش حتی شدیدتر از نور خورشید بود. او و یارانش به زمین می‌افتند و پائولوس تا سه روز نابینا می‌شود. شبح عیسی او را به نام یهودی‌اش خطاب کرده بود و از او پرسیده بود که چرا به من ظلم می‌کنی؟ مطابق با این داستان، پائولوس به کمک همراهانش به دمشق می‌رسد، توسط یک قدیس مسیحی بینایی‌اش را دوباره به دست می‌آورد و برخلاف نیت اولیه‌اش از سفر به دمشق، که تعقیب مسیحیان بود، به حقانیت مسیح شهادت می‌دهد.

پائولوس از آن وقت به بعد یک مسیحی شد؛ آن هم نه یک مسیحی معمولی، بلکه کسی که مسیحیت امروز محصول تلاش فوق‌العاده‌ او در تاسیس انجمن‌های مسیحی در ترکیه و اروپاست. او این انجمن‌ها را در فاصله‌ چهل میلادی تا پنجاه میلادی، یعنی حدود چهار تا پنج دهه پس از تولد عیسی مسیح تاسیس کرد و تا زنده بود از راه نامه‌نگاری با آن‌ها و جمع‌آوری کمک‌های مادی، به تداوم این انجمن‌ها می‌کوشید. از میان نامه‌های منسوب به پائولوس در عهد جدید، پژوهشگران شکی ندارند که هفت تای این نامه‌ها واقعا نوشته‌ پائولوس است. مابقی عموما از راه کنار گذاشتن تکه‌پاره‌هایی از نوشته‌ها و نامه‌های پائولوس تالیف شده است. پائولوس بدون شک یکی از شورمندترین مبلغان پیام معنوی، و یکی از موفق‌ترین آن‌هاست. او خود احتمالا متولد پنج بعد از میلاد بود و در فاصله‌ سال‌های ۶۴ تا ۶۸ میلادی، احتمالا کشته شده است. منابع مختلف در مورد پایان کار او، گزارش یکسانی ارائه نکرده‌اند. اما مسیحیان عموما او را شهید راه مسیح می‌دانند. 

به این ترتیب داستان پائولوس حواری داستان کسی‌ست که با دلی پر از نفرت و کینه آمد، اما سرشار از عشق و محبت شد. آن هم نه فقط عشق و محبت به مسیحیان، بلکه از قرار، به همه‌ انسان‌ها حتی به آن‌ها که با مسیح، دشمنی می‌کنند. داستان او که در اعمال رسولان از کتب عهد جدید آمده، واقعا می‌تواند اشک‌ها را جاری کند. این داستان کسی‌ست که ناگهان تبدیل شد به همان دیگری دشمنی که با آن می‌جنگید. آن دیگری ناگهان به جای خود او نشست و در معنای عارفانه‌ کلمه، یک دگردیسی یا به تعبیر مشهور متون عارفانه‌ یونانی، یک متامورفوسیس (metamorphosis) ایجاد کرد. اما واقعیت این است که همه این داستان را باور نمی‌کنند. نیچه یکی از کسانی بود که هرگز داستان‌های مسیحی را به آن شکل که روایت شده بودند باور نکرد. به اعتقاد او، در واژگون شدن نظام ارزش‌گذاری، همواره چیزی شوم هست؛ البته نه در معنای خرافه‌آمیز کلمه، بلکه در معنایی که تلاش می‌کند روانشناسانه شرح دهد و با استناد به تاریخ و جامعه، تبیین کند. این واژگون‌سازی نظام ارزش‌گذاری، در مسیحیت به طور بارز دیده می‌شود. برای کسی مانند نیچه، داستان پائولوس مقدس شاید به طرز نمادینی، روییدن عشق از تنه‌ انتقام و نفرت باشد؛ آن هم در معنای منفی کلمه. یعنی در این معنا که نفرت پیشین، نفرتی که راه درازی طی کرده بود تا از لذت دیدن اعدام دشمن بهره ببرد، حالا به مرحله‌ جدیدی وارد شده و بر خود نام تازه‌ای گذاشته است. نیچه در تبارشناسی اخلاق می‌نویسد: 

«شورش بردگان هنگامی آغاز می‌گردد که خود کین‌توزی آفریننده می‌شود و ارزش تولید می‌کند: کین‌توزی موجوداتی که از امکان واکنش واقعی، امکان واکنش عملی، محروم مانده‌اند و تنها از راه انتقام خیالی می‌توانند به مراد دل برسند. در حالی که هر اخلاق والاتبار از آری گفتنی پیروزمندانه به خویش سرچشمه می‌گیرد، اخلاق بردگان در ذات  خود، نه‌گفتنی‌ست به هرچه بیرونی و متفاوت، به هرآنچه «جز خود آن» است و این نفی همان عمل آفرینندگی آن است. این معکوس‌سازی منظر ارزش‌گذاری، این تبعیت ضروری از موجبات بیرونی به جای موجبات درونی، خصوصیت بارز کین‌توزی‌ست. اخلاق بردگان برای قد برافراشتن همواره به یک جهان بیرونی دشمن‌صفت محتاج است. به بیان فیزیولوژیک، برای آن که به کوچک‌ترین عملی دست بزند به محرک‌های بیرون نیاز دارد. عمل آن، از بیخ و بن، عکس‌العمل است.» 

مکس شلر که تفسیر نیچه را از مسیحیت به اندازه‌ کافی منصفانه قلمداد نمی‌کند، یادآوری می‌کند که این واکنشگری به جای کنشگری، و این تلاش برای وارونه‌سازی ارزش‌ها به جای برساختن ارزش‌ها از راه تایید محتوای زندگی، متاسفانه در پدیده‌های انسانی به کرات مشاهده می‌شود.

اپیزود سیزدهم از مجموعه‌ دیگری‌نامه را با نقل جملاتی از شلر به پایان می‌بریم که رد رفتارهای کین‌توزانه را در حیات سیاسی انسان مدرن هم جستجو کرده است. او در کتاب کین‌توزی می‌نویسد:  

«یک فشار اجتماعی پایا، هر چه بیشتر به منزله‌ قضا و قدر حس شود، هر چه کمتر می‌تواند نیروهای لازم برای تغییر عملی این شرایط را آزاد کند و هر چه بیشتر منتهی خواهد شد به نقد بی‌تمیزی که هیچ‌نوع هدف ایجابی و مثبتی ندارد. ویژگی سرشت‌نمای این شکل غریب نقد کین‌توزانه، این واقعیت است که بهبود شرایط نقدشده، نه تنها رضایتی به همراه ندارد بلکه به نارضایتی دامن هم می‌زند. زیرا لذت فزاینده‌ حاصل از پرخاش و نفی را از بین می‌برد. بسیاری از احزاب سیاسی مدرن، به علت برآورده شدن نسبی خواسته‌هاشان یا به علت مشارکت سازنده‌ نمایندگان‌شان در حیات عمومی، به شدت آزرده خاطر می‌شوند. زیرا چنین مشارکتی، شعف حاصل از مخالف‌خوانی را ضایع می‌کند. این یکی از ویژگی‌های غریب نقد کین‌توزانه است که جدا میلی به برآورده شدن خواسته‌هایش ندارد. این نقد خواهان از بین بردن شر نیست. این شر صرفا مستمسکی‌ست برای نقد. همه‌ ما برخی نمایندگان پارلمان را می‌شناسیم که نقدشان مطلق و بی‌پرواست، دقیقا از آن رو که هیچ‌گاه روی وزیر شدن خویش حسابی باز نمی‌کنند. کین‌توزی فقط زمانی می‌تواند انگیزه‌ای برای نقادی گردد که این بیزاری از قدرت (در تقابل با خواست قدرت) به خصیصه‌ای پایدار تبدیل شود. بالعکس، از دیرباز به تجربه می‌دانیم که هرگاه یک حزب با اقتدار دولت پیوندی ایجابی بیابد، نقادی سیاسی‌اش دیگر گزندگی لازم را نخواهد داشت.»  

تاریخ

برچسب‌ها

ویدئوهای بیشتر ...