Search

English

دیگری‌نامه، اپیزود نهم: من از خون این مرد مبرّی هستم!

پونتیوس: آیا تو پادشاه یهود هستی؟

عیسی: این حرف توست یا دیگران درباره‌ من به تو چنین گفتند؟

پونتیوس: من که یهودی نیستم. مردم  تو و کاهنان بزرگ قومت، تو را تسلیم کرده‌اند. چه کرده‌ای؟

عیسی: پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان می‌بود، خدمتکاران من می‌جنگیدند تا به یهود تسلیم نشوم. لکن اکنون پادشاهی من از این جهان نیست. 

پونتیوس: مگر تو پادشاه هستی؟

عیسی: این را تو می‌گویی؛ من برای این به جهان آمدم تا به حقیقت گواهی دهم. و آنکه از تبار حقیقت باشد، سخن من را می‌شنود.

پونتیوس: حقیقت چیست؟ 

پونتیوس: من در این شخص عیبی نیافتم. و قانون شما این است که در عید فصح، یک نفر مجرم آزاد شود. می‌خواهید برایتان همین پادشاه یهود را آزاد کنم؟

جمعیت با فریادهای پیاپی: باراباس! باراباس را آزاد کن. باراباس!

پونتیوس: آن تشت و ظرف آب را بیاورید. این مرد را هم دست‌بسته بیرون ببرید. 

پونتیوس خطاب به جمعیت: این مرد را در حضور شما آوردم تا ببینید. من او را گناهکار ندیدم. اینک آن مرد! تماشا کنید.

جمعیت با فریاد: مصلوبش کن. مصلوبش کن. می‌گوید پسر خدا و پادشاه یهود است، کارش را تمام کن. 

پونتیوس، نجواگونه با عیسی: اهل کجایی مرد؟ با من حرف نمی‌زنی؟ نمی‌دانی من قدرت دارم تو را مصلوب کنم و یا همین لحظه آزاد کنم؟ 

عیسی: هیچ قدرت بر من نمی‌داشتی اگر از بالا به تو داده نمی‌شد. و از این جهت آن کس که من را به تو تسلیم کرد، گناهکارتر است. 

فریادهای جمعیت: اگر این شخص را رها کنی، دوست قیصر نیستی. هر که خود را پادشاه بخواند، در مقابل قیصر ایستاده است. او را بر دار کن. مصلوبش کن. 

پونتیوس: آیا پادشاه شما را مصلوب کنم؟

جمعیت: ما غیر از قیصر پادشاهی نداریم. مصلوبش کن. باراباس را آزاد کن. 

پونتیوس خطاب به جمعیت: من از خون این مرد مبری هستم. خود دانید. 

آنچه در ابتدای این اپیزود شنیدید روایت انجیل‌‌ها از نحوه‌ محاکمه و اعدام عیسی‌ناصری‌ست. این روایت تراژیک یا ترجیحا سوگ‌نامه، با جزئیاتی کمی متفاوت در انجیل‌های مختلف چهارگانه آمده است. آنکه مسئول صدور حکم بود، پونتیوس پیلاطس (Pontius Pilatus) نام داشت؛ یک قاضی گماشته از حکومت مرکزی، یعنی امپراتوری روم. پونتیوس هر چه کرد که خود و حکومت متبوعش را از مسئولیت اعدام یک پیشوای دینی انقلابی برهاند، موفق نشد. پرسش مشهور او از عیسی که «حقیقت چیست؟» در سطر سی و هشتم از فصل هجدهم انجیل یوحنا آمده و به‌جهت مایه‌های فلسفی و دراماتیکی که دارد، در بسیاری از اقتباس‌های ادبی و سینمایی برجسته شده است. در اپیزود نهم از مجموعه‌ دیگری‌نامه با‌عنوان «من از خون این مرد مبری هستم» بنا داریم به بزرگ‌ترین دین سیاره از حیث تعداد پیروان، یعنی مسیحیت بپردازیم. آیین مسیحیت چیست؟ چگونه متولد شده؟ و در صدر تاریخ خود چه سرگذشتی داشته است؟

مسیحیت یک دین ابراهیمی است که مبتنی بر عقاید رسمی تمامی شاخه‌هایش، بر شیوه‌ زندگی و تعالیم شخصی به نام عیسی متولد ناصره، بنا شده است. این دین بزرگ‌ترین و گسترده‌ترین دین جهان است با تقریبا ۲.۴ میلیارد مومن که حدود یک‌سوم جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند. باورمندان به آن که به‌نام مسیحیان شناخته می‌شوند، در ۱۵۷ کشور و سرزمین، بیشترین جمعیت را دارند. عموم مسیحیان بر این باورند که عیسی پسر خداوند است، و آمدن وی به‌عنوان مسیح یا منجی بشریت، در کتاب مقدس عبرانی پیش‌بینی شده و در عهد جدید گزارش شده‌است. مجموعه‌ کتاب‌های مقدس عبرانی یا همان کتاب‌های مقدس یهودیان، با آمدن این دیانت جدید، عهد عتیق نامیده شد و انجیل‌های چهارگانه به‌علاوه‌ متون مقدس دیگر که به عیسی‌مسیح و آموزه‌هایش می‌پردازند، عهد جدید خوانده شد. 

همان‌اندازه که مسیحیت دینی بزرگ است، شاخه‌های متنوعی هم در شرق و غرب عالم دارد که در بعضی باورها مانند اینکه عیسی‌مسیح پسر خداوند است، با هم مشترک‌اند. تمامی شاخه‌های مسیحیت با همه‌ تنوع‌شان، عیسی را تجسم کلام خداوند می‌دانند. به‌این‌معنا که روح خداوند یا کلام خداوند که به یونانی «لوگوس» نامیده می‌شود، جسم به خود گرفت و به انسان تبدیل شد و میان انسان‌ها نشست و برخاست کرد و پند و اندرز داد، درد کشید و برای اینکه گناه انسان‌ها نزد خداوند بخشوده شود، قربانی شد و روی صلیب مرد. اما پس از دفن‌اش، دوباره زنده شد و خود را به نزدیک‌ترین یارانش نشان داد و بعد به آسمان عروج کرد تا در روز آخر، یا روز حساب، دوباره از آسمان به فرمان خداوند بازگردد و زمین را از عدل و داد پر کند؛ اینکه عیسی با مرگ دردناک خود، قربانی یا به‌اصطلاح فدیه شد، تا انسان از گناهانش آزاد شود و به‌اصطلاح از گناهانش بازخرید شود، از وجوه مشترک تمامی جریان‌ها و شعبات مسیحیت است. اصلی‌ترین متون مقدس مسیحیت، به‌این‌اعتبار «انجیل» یا «خبر خوش» نامیده می‌شوند. با این استدلال که عیسی موجب رهایی ما انسان‌ها از گناه شده به شرطی که از طرف ما پذیرفته شده، آموزه‌هایش تصدیق شده و در متن زندگی مراعات شود. چهار انجیل معتبر متی، مرقس، لوقا و یوحنا، زندگی و تعالیم عیسی را توصیف می‌کنند.

اینکه طبیعت چنین موجود انسان‌گونه‌ای دقیقا چه بوده و چگونه باید فهمیده شود، خود موضوع دانشی به‌نام مسیح‌شناسی یا Christology بوده و اختلافاتی داخل سنت‌های بزرگ مسیحی به وجود آورده است. به‌عنوان نمونه نظریه‌ مونوفیزیت (monophysite)‌ تاکید دارد که طبیعت یا ذات این موجود یکی‌ست و آن هم ذاتی الهی‌ست. در حالی که باورمندان به نظریه‌ دیوفیزیت (dyophysite)، به طبیعت دوگانه‌ عیسی‌ناصری باور دارند. آن‌ها معتقدند که در وجود عیسی‌مسیح، طبیعت یک انسان عادی با روحی الهی درهم‌آمیخته بوده است. مسیحیان نسطوری، به این نظریه باور دارند که می‌توان آن را به فارسی، دوسرشت‌باوری ترجمه کرد. شاید شما ندانید که علاوه بر مسیحیت کاتولیک، مسیحیت ارتدوکس و مسیحیت پروتستان، یک مسیحیت ایرانی هم وجود داشت که همین نظریه‌ دوسرشت‌باوری را تبلیغ می‌کرد. این مسیحیت ایرانی، یا ترجیحا کلیسای ایرانی که کلیسای شرقی هم نامیده شده است، تا حد زیادی محصول پشتیبانی شاهان ساسانی از اختلافی بود که نسطوریوس، اسقف اعظم کنستانتینوپول با مسیحیت دولتی امپراتوری روم پیدا کرد. 

در اپیزودهای قبل، از به‌حاشیه‌رانده‌شدن هویت به‌دینی، یا همان زرتشتی گفتیم؛ اینکه چطور بر اثر فروپاشی نظامی و سیاسی امپراتوری ساسانی، قبائل عرب به ترکیب جمعیتی شهرهای ایران افزوده شدند و با خود فرهنگ اسلامی و سبک زندگی اسلامی را آوردند. گفته شد که بسیاری از ایرانیان به‌ویژه آن‌ها که برایشان مناسبات اقتصادی مهم‌تر بود، مسلمان شدن را به پرداخت مالیات اضافه ترجیح دادند. این ایرانیان نومسلمان، در واقع پذیرفتند که هویت زرتشتی تنها یکی از وجوه ممکن هویت ایرانی است. این بخش از جامعه، پس از مسلمان شدن از جهات مختلف، ایرانی باقی ماندند؛ از جمله اغلب آن‌ها زبان فارسی را در تنوع گویش‌هایی که دارد حفظ کردند و برگزاری برخی اعیاد مهم مانند عید نوروز را هرگز فراموش نکردند. بنابراین اتفاق تازه‌ای که افتاده بود این بود که هویت زرتشتی اهمیت سابق را در هویت ایرانیان از دست داد و جا برای پذیرش هویت‌های دینی دیگر در عین ایرانی بودن مهیا شد. 

همین اتفاق به‌ویژه در ارتباط با مسیحیت، در دوران ساسانیان هم رخ داده بود. گفته می‌شود که اولین جمعیت‌های مسیحی در داخل امپراتوری ساسانی در مناطق استراتژیکی مانند شمال میان‌دورود، یعنی شمال عراق امروزی، در استانی که آن زمان آشورستان نامیده می‌شد شکل گرفته است. همین‌طور، جمع کثیری از ایرانیان ارمنی هم مسیحی شدند. این برای اشراف عالی‌رتبه‌ ساسانی که مانند اسلاف خود در دوران باستان، یعنی در دوران هخامنشیان، ایده و ادعای مدیریت جهانی داشتند، به چالشی تبدیل شد. آن‌ها حاکمان جهان بودند نه فقط ایرانیان. حتی پس از شکست امپراطور روم از شاپور اول ساسانی، شاه شاهان دستور داد که در کتیبه‌ها بنویسند که او شاه ایران و انیران، یعنی ایرانیان و ملت‌های غیر ایرانی هر دوست. چنین ادعایی، بنا به جدیدترین پژوهش‌های مربوط به تاریخ ایران میانه، موجب انعطاف‌پذیری شاهان ساسانی در پذیرش هویت‌های دیگر و ملیت‌های دیگر، حتی ملیت‌های غیرایرانی شده بود. ریچارد پین (Richard Payne) در مقاله‌ای با‌ عنوان «جهان‌وطن‌گرایی ایرانی: ادیان جهان در دربار ساسانی» می‌نویسد که مطابق با سیاست دربار:   

«آن‌ها [یعنی نخبگان اقوام و ملیت‌های بیگانه] اگر مایل به همکاری بودند می‌توانستند به‌طور قانونی از طرف شاهنشاهان ساسانی در قلمروهای مربوط به خود، قدرت را در دست بگیرند. موارد تاریخی متعددی از چنین همکاری‌هایی وجود دارد – به‌ویژه میان رومیان و ساسانیان در قرن پنجم، و بین ترکان و ساسانیان در قرن ششم- که به‌نظر می‌رسد نظریه‌ حاکمیت غیرمستقیم جهانی را محقق می‌ساخت… در پس مفهوم ایرانشهر برداشت بسیار انعطاف‌پذیری از حاکمیت جهانی وجود داشت که با تحولات معاصر درون امپراتوری به‌خوبی سازگار بود. حکمرانی جهانی – اگر هم نه در عمل، دست‌کم در نظر- مستلزم یکپارچه‌سازی همه‌ فرهنگ‌های شناخته‌شده بود و لذا دربار ایران هم از بدو پیدایش خود به تملک گزینشی اندیشه‌ها و ایده‌های غیرایرانی پرداخت… اشراف ایرانی بر روی موزاییک‌های رومی می‌خرامیدند، لباس‌هایی از ابریشم چینی می‌پوشیدند و حتی از کلیساهای مسیحی نیز حمایت می‌کردند که همگی نه صرفا به‌خاطر عجیب و غریب بودنشان، بلکه به‌عنوان نمادهایی از گستره‌ جهانی نخبگان ارزشمند تلقی می‌شدند.»

در قرن چهارم میلادی، مسیحیت به قدری در امپراتوری روم گسترده شده بود که نه تنها دیگر نمی‌شد سیاست تعقیب و آزار مسیحیان را به نفع ادیان چندخدایی – که آن زمان رایج بود – اجرا کرد، بلکه به نفع خود امپراتوری بود که حتی مسیحیت را به یک دین آزاد ارتقا دهد تا عبادت مسیحی در چارچوب قانون حکومت امکان‌پذیر باشد. در تاریخ ۳۱۳ میلادی، یعنی حدود سه قرن بعد از آنکه پونتیوس پیلاطس به روایت انجیل‌ها، تلاش کرد خود را در قضیه‌ مسیحیت بی‌طرف نشان دهد، امپراطور کنستانتین، با صدور فرمانی به‌نام «فرمان میلان»، پیروی از مسیح را دینی قانونی و آزاد اعلام کرد. کنستانتین مدعی شد که خوابی دیده است و برمبنای آن به او الهام شده که با نماد صلیب که نماد مسیحیان است، در جنگ پیروز خواهد شد. چون این خواب تعبیر شد یا حداقل کنستانتین ادعا کرد که این طور شده است، بنابراین مسیحیت را طی فرمان میلان آزاد اعلام کرد و به مرور حتی امتیازاتی برای آن قائل شد. امپراتوران بعدی در ۳۸۰ پس از میلاد مسیح، آیین مسیح را دین رسمی امپراتوری اعلام کردند و حدود یک قرن بعد شاهنشاهان ساسانی هم باید تصمیم می‌گرفتند که با هویت مسیحی درون قلمرو خود و در دربار خود چه کنند. در اپیزودهای چهارم و پنجم دیدیم که چگونه سیاست دینی اوزون‌حسن و شاه‌اسماعیل در تقابل با دین امپراتوری عثمانی که اسلام بود شکل گرفت. در دوران ساسانی هم پس از مسیحی شدن رقیب، یعنی امپراتوری روم، از یک سو هویت زرتشتی که بومی‌تر و خانگی‌تر محسوب می‌شد اهمیت مضاعف پیدا می‌کرد و هم تعیین تکلیف برای شهروندان مسیحی قلمرو شاهنشاهی حساسیت سیاسی فوق‌العاده یافته بود. جهان‌وطن‌گرایی شاهان ساسانی که بخشی از ادعای آن‌ها برای مدیریت جهانی بود، آن‌ها را به سمت نرمش بیشتر یا شاید دقیق‌تر بگوییم، هوشمندی بیشتر در قبال هویت‌های تازه‌تر سوق داد. یکی از این هوشمندی‌ها، گشودگی دربار ایران برای کسانی بود که از دست مسیحی‌سازی در امپراتوری روم گریخته بودند. ریچارد پین در این مورد می‌نویسد:  

«در سال ۵۳۱ میلادی فیلسوفان نوافلاطونی داماسکیوس، سیمپلیکیوس و یارانشان از امپراتوری روم که روزبه‌روز برای متفکران غیرمسیحی غیرقابل سکونت‌تر می‌شد، به دربار خسرو اول گریختند. چون شاهنشاه به پشتیبانی از مطالعات فلسفی شهره بود. این رویداد که اغلب از آن به‌عنوان بزنگاهی تعیین‌کننده در فرایند افول آموزش سنتی  فلسفه در مدیترانه یاد می‌شود، این آگاهی در میان روشنفکران رومی را نشان می‌دهد که دربار ایران پذیرای علوم آن‌ها بود. اگرچه جذب علوم بیگانه در ایران به‌ویژه در دوران هخامنشیان مسبوق‌به‌سابقه بود، اما این درجه‌ حمایت دربار خسرو اول، از ترجمه و دانش‌پژوهی در خاور نزدیک در دوران باستان بی‌سابقه بود.»

مطابق با دیدگاهی که اوستا و موبدان ارائه می‌کردند، سرزمین ایران بهترین جایگاه برای زندگی بود که اهورامزدا در میان تمامی سرزمین‌ها آفریده بود. مطابق با تبارشناسی‌های افسانه‌ای و اسطوره‌ای، ملیت‌های بزرگ دیگر مانند چینی‌ها، تورانی‌ها و رومی‌ها در نهایت پدری ایرانی داشتند که جایی از برادران اصیل‌تر خود جدا می‌شدند؛ چیزی شبیه به افسانه‌ شاهنامه که ایرانیان را از نسل ایرج، و رومیان را از نسل سلم، و تورانیان را از نسل تور معرفی می‌کرد و همگی آن‌ها را فرزندان فریدون ضحاک‌کش. این دیدگاه به سیاست تبلیغی ساسانیان مبدل شده بود و کاسموپولیتانیسم یا جهان‌وطن‌گرایی روادارانه را به بخش جدایی‌ناپذیر سیاست داخلی تبدیل کرده بود. پین در مورد مصرف داخلی این نوع تبلیغات و آنچه که می‌توان آن را مدیریت تفاوت‌ها از ناحیه‌ شاهان ساسانی خواند، می‌نویسد:

«سرمایه‌گذاری سلطنتی در دانش‌پژوهی و تحقیق، حاکی از رویه‌های جهان‌وطنی‌ای‌ست که ایدئولوژی جهان‌شمول شاهنشاهی موجب آن‌ها بود. البته تصاحب علوم خارجی فی‌نفسه امری جهان‌وطنی نیست؛ زیر استقبال از فیلسوفان رومی و ترجمه‌ متون نجومی هندی مستقیما مشارکت نخبگان به لحاظ فرهنگی ناهمگون را در فرهنگ سیاسی رایج تسهیل نکرد. نه رومی‌ها در شبکه‌ها و نهادهای سیاسی ایران جذب شدند و نه هندی‌ها… معیار سنجش قابلیت بقای جهان‌وطنی‌گرایی، ظرفیت آن برای تسهیل گنجاندن افراد با جهان‌بینی‌های بالقوه متناقض در چارچوب خود است. جهان‌وطنی‌گرایی در این معنا به ابزاری تبدیل می‌شود که از طریق آن می‌توان شبکه‌های شاهنشاهی را به جای یک زیبایی‌شناسی صرف ساخت و حفظ کرد. در این سطح، فیلسوفان رومی و متون سانسکریت، همراه با اجناس بیگانه، صرفا نمادهای جهان‌شمول‌گرایی دربار برای مخاطبان داخلی بودند و نه مظاهر تلاش برای جذب بیگانگان در درون امپراتوری. با این حال، مواجهه با مکاتب فلسفی رومی و هندی نشان‌دهنده‌ ظرفیتی برای تحقیق و پذیرش مجموعه‌ای از علوم است که به شدت با دین زرتشتی مغایر بودند و همچنین دربار را قادر ساختند تفاوت‌های فرهنگی را در درون مرزهای خود مدیریت کند.»

کنستانتین بزرگ:

کنستانتین بزرگ، یا کنستانتین اول، امپراتور رومی بود که از سال ۳۰۶ تا ۳۳۷ میلادی حکومت کرد. او به‌دلیل نقش بزرگی که در تبدیل مسیحیت به یکی از دین‌های اصلی امپراتوری روم داشت، به یاد می‌آید. قبل از آن، مسیحیان زیر فشار زیادی بودند و گاهی اوقات به شدت مورد اذیت و آزار قرار می‌گرفتند.

کنستانتین در نبردی که حوالی شهر رم واقع شد، در سال ۳۱۲ میلادی، با رقیب سیاسی خود مواجه شد. او پیش از نبرد، یک تجربه مذهبی داشت که او را به مسیحیت سوق داد. روایت مشهور می‌گوید که او یک صلیب روشن در آسمان دید و ندایی شنید که «با این نماد پیروز خواهی شد.» بنابراین دستور داد که سربازان روی سپر خود نماد صلیب را ترسیم کنند. پس از پیروزی او در این نبرد، کنستانتین به تدریج مسیحیت را به‌عنوان یک دین مورد حمایت امپراتوری قرار داد.

یک سال بعد‌، در سال ۳۱۳ میلادی، کنستانتین و لیسینیوس، امپراتوری که روم شرقی را کنترل می‌کرد، اعلامیه‌ میلان را امضا کردند که باعث آزادی مسیحیان شد و امکان عبادت آزادانه را برای مسیحیان در امپراتوری روم فراهم کرد. این اقدام به دوران آزار و اذیت مسیحیان پایان داد. 

کنستانتین همچنین در ساخت بسیاری از کلیساهای مهم، از جمله کلیسای مقدس قیامت در اورشلیم و کلیسای سنت‌پتر در رم، نقش داشت. او شهر بیزانس را به‌عنوان پایتخت جدید امپراتوری انتخاب کرد و نام آن را به کنستانتینوپل تغییر داد که امروزه شهر استانبول در ترکیه است.

واقعیت این است که ادیان مبتنی بر چندخدایی، با تکثر فرهنگی بیشتر جور درمی‌آمدند. ادیانی که مبتنی بر پرستش یک خدای واحد بودند و خدایان دیگر را به‌عنوان خدایان باطل یا حتی شیطانی نفی می‌کردند، به‌طور طبیعی نمی‌پذیرفتند که در کنار پرستندگان خدایان باطل در جامعه حضور داشته باشند. به‌همین‌علت، پذیرش مسیحیت به‌عنوان دین رسمی امپراتوری روم، خبر بدی برای طیف وسیعی از باورمندان بود که هزاره‌ها سنت‌های خود را شکل داده بودند؛ این ادیان که از دیدگاه مسیحی، ادیان پاگانی، یعنی مشرکانه نامیده می‌شدند، به حاشیه‌ اجتماع رانده شدند و در عصر استیلای مسیحیت در اروپا، در شهرها و روستاهای دور از مرکز و غالبا به صورتی نیمه‌پنهان یا تحریف‌شده به حیات زیرپوستی خود در تاریخ ادامه دادند. در منطقه‌ وسیع ایران هم که آیین به‌دینی دست‌بالا را داشت، ورود مسیحیان به همین علت یک چالش بزرگ محسوب می‌شد. مسیحیت درست همان‌طور که ادیان پاگانی یونانی و رومی را با شدت و حدت نفی می‌کرد، هیچ سر سازگاری با منظومه‌ معرفتی زرتشتیان هم نداشت. موبدان زرتشتی هم که همه‌ معارف و دانش‌های اصیل را برآمده از متون خود و از سنت پیامبر خود می‌دانستند، تنها بنا به مصالح سیاسی که نهاد شاهنشاهی آن را تشخیص می‌داد ممکن بود همزیستی با ادیان دیگر را تحمل کنند. می‌توان حدس زد که چالش میان مبلغان مسیحی و موبدان زرتشتی، چالشی جدی‌تر بوده است. موبدان زرتشتی که می‌دیدند با رسمیت یافتن مسیحیت در امپراتوری روم، مابقی ادیان از صحنه حذف شدند، لابد اوضاع را با نگرانی بیشتری تعقیب می‌کردند. این دو دین یکتاپرستانه، در مقایسه با ادیان چندخدایی، انحصارگرایی بیشتری از خود نشان می‌دادند و به این واقعیت باید افزود جوانی مسیحیت و پرشوری مبلغان آن را که تا چین و هند هم برای تبلیغ آیین و مسلک خود رفته بودند. ریچارد پین در مقاله‌ پیش‌گفته‌ خود می‌نویسد: 

برای زرتشتیانی که مدعی در اختیار داشتن همه‌ علوم و معارف بودند، حضور طبقه‌ای فرهیخته و سخن‌ور از متخصصان دینی غالبا مسلط به فلسفه‌ یونانی- رومی و لذا ضرورتا مخالف با باورهای زرتشتی در داخل امپراتوری، و حتی در دربار، چالشی بود. علاوه‌براین، شاخه‌های مختلف مسیحیت دیدگاه جهان‌شمول رقیبی درباره‌ جامعه‌ انسانی ارائه می‌کردند. نمایندگان سریانی‌نویس دو فرقه‌ بزرگ مسیحی، یعنی سریانی‌های شرقی و سریانی‌های غربی، فعالانه برای رساندن ندای این دین به هر اجتماع قومی و یا سیاسی از انسان‌ها تلاش می‌کردند و اصرار داشتند که این دین را می‌توان با فرهنگ‌های مختلف ترکیب کرد و همه‌ آن‌ها می‌توانند از آموزه‌ها و تعالیم مسیحی بهره‌مند شوند. جاه‌طلبی‌های بلندپروازانه‌ آن‌ها دست‌کم تا حدودی در جریان ماموریت‌ها به هند جنوبی، آسیای مرکزی و چین برآورده شد. در اواسط قرن هفتم [میلادی]، اسقف کلیسای شرق مستقر در پایتخت ایران، سلوکیه- تیسفون، می‌توانست خود را رهبر جامعه‌ حقیقتا جهانی مسیحیان از اورشلیم تا پایتخت [سلسله‌] تانگ، [یعنی] چانگان، بداند. 

این اسقف مستقر در پایتخت ایران که پین می‌گوید نظر به گستردگی قلمرو سیاسی ساسانیان، می‌توانست خود را بحق رهبر جامعه‌ جهانی مسیحیت از اورشلیم تا چانگان معرفی کند، موقعیت خود را در دوران ساسانی به آسانی به دست نیاورده بود. این کلیسای مورد حمایت شاهان ساسانی، قبلا قربانی‌های سیاسی خودش را در قلمرو ساسانیان تقدیم کرده بود. پین در این مورد ادامه می‌دهد: 

ساختارهای این جامعه‌ [گسترده‌ مسیحی]، اجزای درونی و جدایی‌ناپذیر امپراتوری ایران بود. برای اطمینان از تعامل و همکاری این گروه به‌طور بالقوه دردسرساز، ساسانیان اولیه، به‌ویژه شاپور دوم [که تقریبا هم‌عصر با کنستانتین در روم بود] به‌طور گزینشی علیه رهبران مذهبی آن اعمال خشونت می‌کردند. اما طولی نکشید که آن‌ها ابزار دیگری را برای به اطاعت واداشتن اسقف‌های مسیحی به کار بستند: حمایت. در سال ۴۱۰ میلادی، شاهنشاه یزدگرد اول، کلیسای شرق را – که آن زمان سریانی شرق نامیده شد – با الگو قراردادن همتای رومی آن تاسیس کرد و به رهبران کلیسا وعده داد که در ازای کمک وفادارانه‌ آن‌ها به دربار ایران در امور اقتصادی و دیپلماتیک، از آن‌ها حمایت خواهد کرد. اسقف‌ها در سراسر اواخر دوره‌ ساسانیان، کارگزار ایران بودند و جوامع اقماری مسیحی نیز که در چین و هند ظاهر شدند، نهادهای ایرانی تلقی می‌شدند؛ بنابراین رابطه‌ کلیسای شرق و دربار بسیار نزدیک بود. مسیحیت هرچقدر هم که با دین زرتشتی مخالف بود، اما به‌طور نهادینه و با تایید و حمایت صریح نخبگان زرتشتی در جهان ایرانی گسترش یافت.

فرشته: ای زن! چرا گریه می‌کنی؟

مریم مجدلیه در حال گریستن: آقایم را که اینجا دفن کردیم، برده‌اند. نمی‌دانم کجا برده‌اند.

عیسی: برای چه گریه می‌کنی؟ 

مریم: تو باغبانی؟ اگر تو این جسد را برداشته‌ای بگو کجا برده‌ای تا من بردارم.

عیسی: مریم!  

مریم: آقا! آقا! شمایید. 

عیسی: لمسم نکن. چون هنوز نزد پدر خود بالا نرفته‌ام. پیش برادرانم برو و به ایشان بگو که نزد پدر خود و پدر ایشان، نزد خدای خود و خدای ایشان می‌روم. 

آنچه شنیدید از باب بیستم انجیل یوحنا بود. مریم مجدلیه که متوجه خالی بودن مدفن عیسی می‌شود ابتدا به شاگردان دیگر عیسی خبر می‌دهد و سپس خود برمی‌گردد تا بر سر قبر خالی گریه کند. اما این بار دو مرد غریبه را می‌بیند که داخل قبر ایستاده‌اند. آن‌ها فرشتگان خدا بودند. وقتی می‌گوید که علت گریه‌اش این است که پیکر استادش را از قبر برداشته‌اند؛ می‌شنود که کسی از پشت سر او را صدا می‌زند و از علت گریه‌اش می‌پرسد. او که در حقیقت خود عیسی بوده است، مریم را با نام کوچکش صدا می‌کند و می‌گوید به دیگران خبر بده که من پس از مرگ برخاسته‌ام و به زودی به آسمان‌ها عروج خواهم کرد. 

داستان‌های شگفت‌انگیز مسیحیت و مسیحیان را به‌ویژه با تمرکز به ایرانیان مسیحی در اپیزودهای بعد ادامه خواهیم داد. داستان‌هایی که محتوای تاثربرانگیز و عاطفی‌اش، تاریخ جهان را به دو بخش پس از خود و پیش از خود تقسیم کردند. ادبیات دینی غنی مسیحیت که مانند هر سنت بزرگی بر میراث غنی سنت‌های پیش از خود متکی‌ست، چنته‌ای پر برای گوش‌های مشتاق شنیدن دارد؛ حتی برای آنان که نه به‌عنوان باورمند، بلکه به‌عنوان یک علاقه‌مند به ادبیات دینی گوش می‌سپارند. با ما باشید. 

تاریخ

برچسب‌ها

ویدئوهای بیشتر ...