«از تو گر برتر نباشد جنس زن مانند تو ست / گو، خلاف رأی مغرور تو باشد رأی من
در ره احقاق حق خویش و حق نوع خویش / رسم و آئین مدارا نیست در دنیای من»
عالمتاج قائممقامی، متخلص به «ژاله» در سال ۱۲۶۲ شمسی در فراهان دیده به جهان گشود. مادرش مریم یا گوهرملک، دختر معینالملک بود. معینالملک یا همان میرزا محسنخان تبریزی از رجال عهد ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه قاجار بود و در سمت کاردار و سفیر وزارت تجارت، وزارت عدلیه و وزارت امور خارجه فعالیت میکرد. پدرش، میرزا فتحالله، نبیره قائممقام فراهانی – صدراعظم و سیاستمدار و ادیب برجسته ایرانی – بود.
عالمتاج در پنج سالگی خواندن فارسی و عربی را آغاز کرد و تا پانزده سالگی دروس دیگر را آموخت. در پانزده سالگی به همراه خانواده به تهران آمد. در سال ۱۳۱۷ قمری با دوست پدرش، علیمراد بختیاری – که خواهرش همسر سردار اسعد بختیاری بود – ازدواج کرد. ازدواج او یک ازدواج اجباری بود و حاصل آن «حسین پژمان بختیاری» بود. پژمان، شاعر و تصنیفسرای ایرانی عهد قاجار و همچنین دوره پهلوی بود. این ازدواج پس از دو سه سال به جدایی منجر شد.
ژاله در شعری پدر و مادرش را به خاطر این ازدواج تحمیلی سرزنش میکند:
«چه میشد آخر ای مادر اگر شوهر نمیکردم
گرفتار بلا خود را چه میشد گر نمیکردم
گر از بدبختیم افسانه خواندی داستان گویی
به بدبختی قسم کان قصه را باور نمیکردم
مگر بار گران بودیم و مشت استخوان ما
پدر را پشت خم میکرد اگر شوهر نمیکردم
بر آن گسترده خوان گویی چه بودم؟ گربهای کوچک
که غیر از لقمهای نان خواهش دیگر نمیکردم
زر و زیور فراوان بود و زیر منتم اما
من مسکین تمنای زر و زیور نمیکردم
گرم چون خوشقدم مطبخنشین میساختی بی شک
چو او میکردم ار خدمت ازو بهتر نمیکردم
به دل میریختی زهرم به سر میکوفتی کفشم
اگر یک تای کفشت را به سر افسر نمیکردم
گرفتم آب حیوان داشت بر کف یار بی چونم
چه میشد گر من از این باده در ساغر نمیکردم
نگویم پیر و ممسک بود و آتشخو، ولی آخر
بدان نابالغی، شوهر، چه میشد گر نمیکردم
ور این پایان کارم بود، خوشتر کان صباوت را
هبا در خدمت استاد دانشور نمیکردم
مقامات از چه میخواندم، مقولات از چه میدیدم
چه میشد گر عرض را فرق از جوهر نمیکردم
بیان را و معانی را چه سود و چه زیان بودی
به منطق گر معانی را بیانپرور نمیکردم»
در اشعار سنتشکنانهاش از حقوق زنان دفاع میکرد
ژاله همچنین در شعری درباره ازدواجهای نابرابر و قوانین تبعیضآمیز میسراید:
«ای ذخیره کامرانیهای مرد / چند باید بردهآسا زیستن
تنفروشی باشد این یا ازدواج / جانسپاری باشد این یا زیستن»
او بیست و سه سال داشت که نهضت مشروطهخواهی مردم ایران اتفاق افتاد. اشعار این شاعر درونگرا مملو از محتویات سنتشکنانه بود که از حقوق زنان دفاع میکرد. وی حتی اشعارش را از فرزندش نیز مخفی میکرد. فرزندش، پژمان، میگوید که ژاله اواخر عمرش را با خواندن کتابهای ادبی و تاریخی و نجوم سپری میکرد. او بعدها نام ژاله را برای خود انتخاب کرد. در این باره سروده است:
«تاج عالم گر منم بی گفتوگوی / خاک عالم بر سر عالم کنید»
ژاله آنچنان که باید و شایسته است در ایران شناختهشده نیست. یکی از دلایلش شاید این باشد که بخش عمدهای از اشعارش را سوزاند و آنچه امروز از او در دسترس است اشعاری است که در سال ۱۳۴۵ توسط فرزندش، پژمان بختیاری، منتشر شده است. آنچه در اشعار ژاله نمود و بروز آشکار دارد بهتصویرکشیدن رنج عمیق زن ایرانی در پایان قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است. ژاله دو دهه قبل از پروین اعتصامی و سی سال قبل از سیمین بهبهانی و پنجاه سال پیش از فروغ فرخزاد با شهامتی احترامبرانگیز از احساسات زنانه سخن گفت و از جهل و عقبماندگی و تعصبهای زمانهاش پرده برداشت. از ژاله در مجموع هزار بیت باقی مانده است که بیشتر احوال شخصی شاعر از دوران بارداری تا جدایی از همسر و دوری از فرزند است و در این قالب نقدهای اجتماعی خود را مطرح کرده است. اشعار ژاله به زبان انگلیسی نیز ترجمه شده است. دیوان اشعار او را اصغر سید غراب، پژوهشگر و استاد دانشگاه لیدن به انگلیسی ترجمه کرده و با عنوان «آینه ژاله، سیاست و شعر در ایران» به چاپ رسانده است.
از ژاله در مجموع هزار بیت باقی مانده است
اصغر سید غراب درباره زندگی ژاله میگوید: «ژاله در اواخر قرن نوزدهم، در سال ۱۸۸۳ به دنیا آمد. ۹ سال بعد، در ۱۸۹۲ نهضت تنباکو اتفاق افتاد و چند سال بعد انقلاب مشروطیت و کمی بعد جنگ جهانی اول درگرفت. زندگی او با بحرانهای اجتماعی و سیاسی درآمیخته بود و طبعا همه این بحرانها در شعرش بازتاب یافتهاند، ولی آنچه که شعر او را از دیگر شعرا متمایز میکند، این است که او برای بحرانهای اجتماعی و سیاسی زمانهاش بیان شخصی شاعرانهای پیدا میکند.»
سید غراب در بخش دیگری از سخنانش به ویژگیهای دیگر شعر «ژاله» از دریچه چشم منتقدان اشاره کرد: «توجه به همسر و توصیف او با بهرهگیری از طنز، تشخصبخشیدن به اشیائی مانند “سماور” و “چرخ خیاطی” و آنها را مورد خطاب قراردادن و درد دلکردن با آنها، به ویژه با “آینه”».
برخی از محققان عالمتاج قائممقامی را اولین زن شاعر فمینیست در دوران مشروطه میشناسند که با زبانی زنانه سخن گفته و از حقوق زنان دفاع کرده است. شعر زیر نمونهای از این اشعار است:
مرد اگر مجنون شود از شور عشق زن، روا ست
زان که او مرد ست و کارش برتر از چون و چرا ست
لیک اگر اندک هوایی در سر زن راه یافت
قتل او شرعا هم اَر جایز نشد، عرفا روا ست
بر برادر، بر پدر، بر شو ست رَجم او از آنک
عشق دختر، عشق زن، بر مرد نامحرم خطا ست
همسر یاران رها کن، زنبرادر، زنپدر
مرد را شاید، وَرَش فرمان حرمت ز انبیا ست
لیک زن گر یک نظر بر شوهر خواهر فکند
خون او در مذهب مردان غیرتوَر، هَبا ست
کار بد، بد باشد اما بهر زن، کز بهر مرد،
زشت، زیبا، ناروا، جایز، خطاکاری سزا ست
کار مردان را قیاس از خویشتن ای زن! مگیر
در نوشتن، شیر شیر و در نیستان، اژدها ست
ز اتحاد جان زنهای خدا، گفتار نیست
بس سخنها ز اتحاد جان مردان خدا ست
نیست زن در کار بد بیباک، ور خود علتش،
ترس شو یا باس دین، یا نقش عفت یا حیا ست
لیک مرد از کار بد، نه شرم دارد، نه هراس
زانکه خودخواهیش حاکم، شهوتش فرمانروا ست
مرد پندارد که میل زن فزون از او ست، لیک
اتهامش بی اساس و ادعایش نابجا ست
بشنو از من، جنس زن را زن شناسد، مرد نه
وآنچه میبندند بر زن، اتهامی ناسزا ست
مرد غیرت دارد و بر طبع مردان غیور،
سخت باشد گر زنش چون ماهِ نو، ابرو نما ست
آنکه زن را، «بچهها» یا «خانه ما» داده نام،
چون تواند دید کان عورت به مردی آشنا ست؟
خاص مردان است این حقهای از مذهب جدا
مذهب ما گرچه اکنون در کفِ زورآزما ست
این کتاب آسمانی، وین تو، آخر شرم دار!
این تو، این آیین اسلام، آنچه میگویی، کجا ست؟
کِی خدا پروانه بیداد را توشیح کرد؟
کِی پیمبر جنس زن را اینچنین بیچاره خواست؟
گر محمد بود، جنت را به زیر پای زن،
هِشت و با این گفته، مقداری ز جنس مرد کاست
گر پیمبر بود، زن را همطراز مرد گفت
وی بسا حقها که او را داد و اکنون زیر پا ست
خود طلاق ما به دست تو ست، اما آن طلاق،
گر ز دین، داری خبر، مردود ذات کبریا ست
آیت «مَثنی ثُلاث» اَر هست و «اَن خِفتُم» ز پی
آیتِ «لَن تستَطیعوا» نیز فرمان خدا ست
چون تواند مرد، عادل زیست با زنهای خویش؟
کاین یکی زشت است و پیر، آن یک، جوان و دلربا ست
آیتِ «مَثنی ثُلاث» اَر جُزئی از حقهای تو ست،
آیتِ «لَن تَستَطیعوا» نیز از حقهای ما ست
رو بدین فرمان نظرکن، تا بدانی کان جواز،
تابع امری محال است اَر تو را عقل و دَها ست
ژاله در ۵ مهر ماه ۱۳۲۵ در ۶۳ سالگی درگذشت و در امامزاده حسن، در جنوب غرب تهران به خاک سپرده شد.