کبرا سعیدی با نام هنری «شهرزاد» شاعر، نویسنده و یکی از نخستین فیلمسازان زن در ایران در هجدهم آذرماه ۱۳۲۵ در میدان راهآهن تهران به دنیا آمد. «کبرا، نام خواهرمردهام بود که شناسنامهاش را باطل نکرده بودند و شناسنامه را برای من گذاشتند. مادرم مریم صدایم میکرد و پدرم زهرا. زمان رقصندگی شهلا میگفتندم. در سینما شهرزاد شدم و حالا زیر شعرهایم مینویسند: شهرزاد.» در کارت ملیاش آمده که شهرزاد متولد هجدهم آذرماه ۱۳۲۹ است از مدارک دیگری اثبات میکند که او متولد سال ۱۳۲۵ است. پدرش قهوهخانهدار بود. شهرزاد با رقصندگی در کافههای خیابان لالهزار در سن چهاردهسالگی آغاز کرد و پس از آن به تئاتر روی آورد. او در کافه جمشید و سیروس لالهزار میرقصید. او در نمایشهایی مانند «بین راه» در تئاتر نصر و در تئاتر دهخدا و تئاتر پارس بازی میکرد. او پس از آن در نقشهای کوچکی در سینما بازی کرد. گفته میشود شهرزاد در سال ۱۳۴۶ با فیلم «یکهبزن» به کارگردانی رضا ضفایی پا به دنیای فیلم گذاشت. نام شهرزاد اما اولین بار در تیتراژ فیلم قیصر میآید و پس از ان در چند فیلم مطرح سینمای ایران نقش بازی میکند. نقش شهرزاد در بیشتر فیلمها نقش زن بدکاره و یا رقاصهای است که به چند سکانس محدود میشود.
شاعر، نویسنده و یکی از نخستین فیلمسازان زن در ایران
شهرزاد با بازی در فیلمهای «تنگنا» و «صبح روز چهارم» توانست جایزههایی از جشنواره «سپاس» به ارمغان میآورد. شهرزاد در سال ۱۳۵۱ مجموع اشعارش را در دو هزار نسخه با نام «باتشنگی پیر میشویم» در انتشارات اشراقی به چاپ رساند. گفته میشود هزینهی انتشار این کتاب را که در آن زمان چیزی حدود پنجهزار تومان بود بهروز وثوقی تقبل کرد. طراحی و عکس روی جلد آن کتاب را نیز امیر نادری، عکاس فیلم آن روزها و کارگردان سینما بر عهده گرفت. شهرزاد حوالی سال ۱۳۵۲ از بازی در فیلمفارسی کناره گرفت. او پس از این به سینمای آزاد روی آورد و به ساختن فیلم کوتاه پرداخت.
با بازی در فیلمهای «تنگنا» و «صبح روز چهارم» توانست جایزههایی از جشنواره «سپاس» دریافت کند
شهرزاد در سال ۱۳۵۶ فیلم بلندش به نام «مریم و مانی» را ساخت که پوری بنایی در آن نقش بازی کرده است. این فیلم از معدود فیلمهای ایران قبل از انقلاب است که در قهرمانان داستان زن هستند. انقلاب اسلامی از راه میرسد و همهی دارایی و کتابها و فیلمهای شهرزاد از دست میرود. از شهرزاد پس از انقلاب دیگر خبری نیست حتا گمان میشد که شهرزاد مرده است. او در سال ۱۳۶۴ به آلمان رفت و هفت سال پس از آن بار دیگر به ایران بازگشت و در یکی از شهرهای شمالی ایران ساکن شد. شهرزاد در تظاهرات زنان درروز ۱۷ اسفند سال ۱۳۵۷( ۸ مارس- روز جهانی زن ) حضور مییابد و از آن تظاهرات فیلمبرداری میکند. گفته میشود که او در این تظاهرات بازداشت نیز میشود.
در سال ۱۳۵۶ فیلم بلندش، «مریم و مانی»، را ساخت که پوری بنایی در آن نقش بازی کرده است
پوران فرخزاد در کتاب «کارنمای زنان ایران» مینویسد که شهرزاد در سال ۱۳۵۷ با خوردن قرص خودکشی کرد که نجات یافت. مجله «دنیای سخن» در سوگ اخوان ثالث با انتشار نامهای از ابراهیم گلستان از آخرین دیدارش با اخوان در لندن میگوید که در آن به شعری از شهرزاد اشاره میکند: «اخوان روزرسیدنش، به هدیه، کتابی به من بخشید که یک جنگ از شعرهای نو فارسی بود. چند روز بعد ازم پرسید آن را چگونه میبینم. گفتم در این جنگ از آن هایی که شعرشان بیپا ست، برگزیدههایی هست. بعد رفتم آن جلد لاغر آکنده از بیان زنده بیدادگر را که سالها پیش با عنوان «با تشنگی پیر میشویم» درآمد، در آوردم. از آن برایش تکهها خواندم. شعر کار خود را کرد. خود را میگرفت نگرید، که عاقبت نتوانست. افتاد به هقهق. بلند شد رفت. بعد که آمد گفت: این از کجا آمد، کیست؟ گفتم: همین دیگر. بیخبرهستیم. به خود گفتم و همچنان همیشه میگویم، در دالان تنگ هیاهوی پرت غافل میشویم از دنیایی که در همسایگی زندگی دارد. گفت: مثل رگ بریده خون زنده ازش میریخت. گفتم: همین دیگر. گفت اسمش هم به گوش من نخورده بود، اسمش چیست؟ گفتم: همین دیگر. اشکال از اسم و آشنایی با اسم میآید. از روی اسم چه میفهمیم؟ اسمش بنا به آنچه معروف است «شهرزاد» است.»
در سال ۱۳۵۷ عضو کانون نویسندگان میشود
شهرزاد در سال ۱۳۵۷ عضو کانون نویسندگان میشود. ابتدا بر سر عضویتش در کانون نویسندگان بحث میشود و پذیرش او با دشواری روبهرو میشود و ظاهرا رقاصهبودنش سد راه عضویت او است اما در نهایت عضویت او پذیرفته میشود. امروز شهرزاد اما جای خواب ندارد و در خیابان و خرابههای میخوابد. او در گفتوگویی در مورد شرایط زندگی و بیخانمانیهایش میگوید: «وقتی در پارک میخوابی، بعد از چند وقت وحشتت از خوابیدن در کنار بیخانمانها و موش و گربه و سوسک به الفت با آنها میرسد. در شبهای گرم تابستان، میتوانی به آسمان خیره شوی و برای هزارمین بار دنبال ستاره بختت بگردی و بازهم پیدایش نکنی. اما صبح که بیدارمیشوی و میخواهی به دستشویی بروی، دردسرهایت تازه شروع میشود. همین کارعادی روزانه همه آدمهای دنیا به مشکلی بزرگ تبدیل میشود. کجا بروم؟ چه کار بکنم؟ ساکهایم را کجا بگذارم؟ وقتی در روستا هستی، چیزی که بیشتراز نبود امکانات آزارت میدهد نبود سینما و کتابفروشی و دکه مطبوعاتی است و خیابانی که در آن قدم بزنی و صندلی که بر روی آن بنشینی و مخاطبی که درباره اتفاقات جدید جهان با او حرف بزنی. آدمی بیگانه هستی که گویی از جهانی دیگر به آنجا پرت شدهای، بی هیچ نقطه اشتراکی. حتی خیلی وقتها حر زدن آدمهای اطرافت را به زبان محلی، نمیفهمی.»
مدتی در شمال و تحت حمایت ناچیز کمیته امداد، با ماهی هزاروپانصد تومان زندگی میکرده است
شهرزاد در گفتوگویی در تیرماه ۱۳۸۷ میگوید مدتی در شمال و تحت حمایت ناچیز کمیته امداد و با ماهی هزار و پانصد تومان زندگی میکرده است. وقتی این مبلغ ناچیز کفاف زندگیاش را نمیدهد مدتی به جنگل میرود و در جنگل زندگی میکند. خانه سینما به او ماهی نود هزار تومان میدهد. شهرزاد میگوید که ماهی پنجاههزار تومان آن برای کرایه خانه میرود. اینکه اینروزها شهرزاد کجا است خبری نیست. او چگونه روزگار میگذراند؟
در سال ۱۳۴۶ با فیلم «یکهبزن» به کارگردانی رضا ضفایی پا به دنیای فیلم گذاشت
از آثار شهرزاد میتوان به چاپ داستانهای کوتاه در روزنامه آیندگان و کتاب جمعه اشاره کرد.
برای روزنامه آیندگان داستانهای کوتاه مینوشت
شهرزاد در شعری میگوید:
تلنگری بر آب زدم
سازی که زمین آن را میشنود
آسمان آن را میشنود
تلنگری بر گیجگاه عشق
رعدی سخت درمیگیرد
پرنده مهاجر تنم بال میگشاید و میخواند
زندگی اینگونه است
تلنگری بر دهان کاملترین انسان
پایان آرامش
و یا آغاز شورش