ساموئل بنجامین هریس که بیشتر با عنوان «سم هریس» شناخته میشود، از جمله کسانی است که در حوزه خداناباوری جدید و مباحث پیرامون آن نام برجستهای دارد. این متفکر برجسته آمریکایی که ۵۰ سالگی را پشت سر گذاشته، در لسآنجلس به دنیا آمد و از دانشگاه کالیفرنیا، دکترای خود را در رشته علوم اعصاب دریافت کرد. حوزه فعالیت او اما گستردهتر از این حرفهاست که میتوان از گستره موضوعی کتابها و مقالات او دریافت؛ از عصبشناسی تا نقد اسلام افراطی. از تامل بر حوزه اخلاق تا ارائه مدلی از معنویت بدون نیاز به مذهب. او در میان ایرانیان اما با نقدهای سهمگین خود بر اسلامگرایان شناخته شده است.
سم هریس از حدود ۱۰ سال پیش، در کنار دیگر فعالیتها، در کار تهیه پادکست نیز است و به عنوان ارائهگر مباحث در پادکست بسیار پرطرفدار خود، رخدادهای روز را نیز از نظرگاه تفسیری خود دور نمیگذارد. در قسمتی از پادکست خود با عنوان «گناه معادلسازی اخلاقی» (THE SIN OF MORAL EQUIVALENCE) او به بحران کنونی در مرزهای اسراییل میپردازد؛ جنگی که با حمله تروریستی اسلامگرایان حماس به شهروندان اسراییلی و غیراسراییلی و کشتار آنان آغاز شد و اسراییل را به واکنشی سنگین برانگیخته است. در اینجا سم هریس تلاش میکند به نقد کسانی بپردازد که به گفته او در دفاع از حماس به یکسانانگاری اخلاقی بین اسراییل و حماس دست مییازند. ترجمه فارسی متن این پادکست را در ادامه میخوانید.
من میخواهم چند نکته در مورد وقایع اخیر در اسرائیل بگویم. من مطمئن هستم که در آینده پادکستهای بیشتری در این مورد انجام خواهم داد و با طیف گستردهای از کارشناسان مرتبط صحبت خواهم کرد. اما در حال حاضر، میخواهم چیزی مختصر بگویم که ممکن است مفید باشد؛ زیرا ما شاهد زوال حمایت اولیه از اسرائیل هستیم، چون اسرائیل در غزه و شاید فراتر از آن جنگی را آغاز کرده است.
همانطور که بسیاری از شما میدانید، من سالها در مورد تضاد بین تمدن غرب و اسلام صحبت کردم. به طور خاص، من در مورد ارتباط بین آموزههای واقعی اسلام و خشونت جهادی صحبت کرده و نوشتهام. البته این خشونت در سالهای اخیر، بهویژه پس از فروپاشی دولت اسلامی، از اخبار خارج شده است. حتی من هم خیلی به آن فکر نمیکنم، اما به هیچ وجه چنین توهمی نداشتم که مشکل برطرف شده است. کسانی از شما که 20 سال است کار من را دنبال میکنید، میدانید که من هر چیزی که باید در مورد این موضوع بگویم، را قبلا گفتهام و من مطمئن هستم که به صورت دورهای آنها را تا آخر عمر تکرار خواهم کرد؛ زیرا فوران خشونت جهادی و سردرگمی اخلاقی سکولار ناشی از آن، برای نسلها با ما خواهد بود.
با این حال، من نمیخواهم هیچ یک از انتقادات خود را از اسلام در اینجا تکرار کنم. من فقط به اختصار آنچه را که معتقدم به شما یادآوری میکنم و آن این است که امکان زندگی در صلح با جهادگران وجود ندارد. بنابراین، چه بخواهیم اعتراف کنیم و چه نخواهیم، همیشه با آنها در جنگ هستیم. ما باید در جنگ عقاید، بر همگان پیروز شویم؛ چه در داخل جهان اسلام و چه خارج از آن و در نقاطی که در این مورد سردرگم هستند، و تعداد این سردرگمها بیشمار است. هیچ جایی روی زمین وجود ندارد که حقیقت در مورد جهادیسم آشکارتر یا دردناکتر، و سردرگمی اخلاقی در مورد آن مذمومتر از اسرائیل امروز باشد.
اما همه اینها را کنار بگذاریم، فعلا میخواهم به یک نکته بسیار ساده اشاره کنم، که واقعا اصلا نباید بحثبرانگیز باشد؛ زیرا درباره هیچ یک از سؤالاتی که ممکن است مردم در مورد آنها اختلاف نظر داشته باشند پیشداوری نمیکند. شما مجبور نیستید با من در مورد اسلام یا در مورد نقشی که در ایجاد درگیری ایفا میکند، موافق باشید. نکتهای که اکنون به آن اشاره میکنم چیزی درباره علل خشونتهای اخیر در اسرائیل نمیگوید و با این حال ردکننده تمام استدلالها و شبهاستدلالهایی است که تلاش میکنند تا حدی یک معادل اخلاقی بین اسرائیل و دشمنانش ترسیم کنند یا اقدامات حماس را برای حمله به اسرائیل توجیه کنند؛ گویی که حمله حماس پاسخی به تحریکات اسراییل در رشد شهرکها یا تحقیر روزانه زندگی مردم فلسطین تحت اشغال است. اتفاقا از سال 200۵ که اسرائیل به طور یکجانبه از غزه عقبنشینی کرد و 9هزار شهروند خود را به زور بیرون آورد و به معنای واقعی کلمه اجساد یهودیان را نبش قبر کرد، در غزه هیچ گونه اشغالی از سوی اسرائیل وجود نداشته است. اسرائیلیها نزدیک به ۲۰ سال است که از غزه خارج شدهاند، و با این حال از آن زمان تا کنون از غزه مورد حمله قرار گرفتهاند.
اما حتی بیانیهای از این دست هم خیلی مورد بحث و جدل است. من از شما میخواهم که قدمی به عقب بردارید؛ با هر تفکری که در مورد منشأ این درگیری دارید، هرچه در مورد نقشی که دین در اینجا ایفا میکند (یا نمیکند)، هر آنچه در مورد استعمار یا جهانیگرایی یا هر «ایسم» دیگری فکر میکنید – چه از طرفداران نوام چامسکی یا ساموئل هانتینگتون باشید – باید بتوانید تایید کنید که ادعاهای زیر، هم از نظر توصیفی درست و هم از نظر اخلاقی مهم هستند.
در این برهه از تاریخ، مردم و فرهنگهایی وجود دارند که نگرشهای بسیار متفاوتی در مورد خشونت و ارزش زندگی انسانها دارند. مردم و فرهنگهایی وجود دارند که از کشتار غیرنظامیان بیگناه واقعا ابراز شادمانی میکنند؛ در خیابانها میرقصند و شادی میکنند. برعکس، مردم و فرهنگهایی وجود دارند که به دنبال اجتناب از کشتن غیرنظامیان بیگناه هستند و وقتی این کار را انجام میدهند عمیقاً پشیمان میشوند و گهگاه سربازان خود را در صورت نقض این هنجار مدرن جنگی محاکمه و زندانی میکنند.
مردم و فرهنگهایی هستند که از درد و رنج گروگانها و اسیران جنگی لذت میبرند؛ کسانی که آنها را در برابر اوباش نمایش میدهند و اغلب اجازه میدهند به آنها حمله شود، تجاوز شود یا حتی به قتل برسند. آنها به بدن این اسرا و گروگانها در ملاء عام هتک حرمت میکنند و تمام این جنایتها و خونریزیها برایشان مایه شادی است. در مقابل، مردم و فرهنگهایی وجود دارند که چنین وحشیگری را مهوع میدانند و مانند مورد قبل تمایل دارند هر کسی را که حتی در طرف خودشان در چنین کاری شرکت کرده است محاکمه کنند.
به طور خلاصه، مردم و فرهنگهایی هستند که از جنایات جنگی لذت میبرند و این جنایات یا شادمانی خود از آنها را پنهان نمیکنند، بلکه با افتخار وحشیگری خود را برای همه جهان پخش میکنند. برعکس، مردم و فرهنگهایی وجود دارند که مفهوم جنایت جنگی را به عنوان یک ممنوعیت مقدس خلق کردند و آن را به عنوان محافظی برای پروژه کنونی پیشرفت اخلاقی تمدن به ما دادهاند.
یک نکته را باید پذیرفت و این نکته تمام نکات ظریف و بیمعنی را که اکنون در مغز بسیاری از شنوندگان رسوخ کرده است حل خواهد کرد: البته این درست است که در گذشته ما در غرب در طرف اشتباه این دوگانهها هم بودهایم. اکثر ارتشهای غربی، از جمله ارتش اسرائیل، در مقطعی مرتکب جنایات جنگی شدهاند، و اگر به اندازه کافی به عقب برگردید، تمام درگیریهای انسانی فقط مجموعهای از جنایات جنگی بود. در واقع لازم نیست خیلی به عقب برگردید تا بخشهای بزرگی از فرهنگ غربی را پیدا کنید که از نظر اخلاقی با آنچه اکنون در بسیاری از جهان اسلام میبینیم قابل تمایز نیستند. اگر به این موضوع شک دارید، عکسهای سفیدپوستانی را نگاه کنید که در حال جشن گرفتن لینچهایی (اعدام غیرقانونی) هستند که در جنوب آمریکا در نیمه اول قرن بیستم رخ میداد: جایی که به ظاهر کل مردم شهر – هزاران مرد، زن و کودک – جمع شدهاند تا مانند کارناوال به تماشای شکنجه یک مرد یا زن جوان تا سرحد مرگ بنشینند و سپس آویزانکردن او روی درخت یا تیر چراغ برق در ملا عام.
دیدن عکسهای این افراد که بهترین لباسهای روز یکشنبهشان را پوشیدهاند یا ژستگرفتن برای عکس زیر یک فرد آویزان و زخمیشده و اغلب نیمهسوزاندهشده، [فقط] یک چیز است؛ اما بدانید که این افراد مهربان – که خود را مسیحیان خوبی میدانستند – اغلب سوغاتیهایی نیز از بدن آن فرد آویزان برای نشاندادن به دوستانشان میگرفتند – دندانها، گوشها، انگشتان دست، کاسه زانو و اندامهای داخلی – و گاهی اوقات آنها را در محل کار خود به نمایش میگذاشتند.
بنابراین من ادعا نمیکنم که بین گروههای مردم تفاوتهای دائمی وجود دارد. من در مورد قدرت ایدههایی صحبت میکنم که در هر زمان و مکان معینی رشد میکنند. من در مورد باورها و کل جهانبینی صحبت میکنم که در یک فرهنگ به وجود میآیند و هنوز در فرهنگهای دیگر به وجود نیامدهاند. البته نکته این است که اگر هیولاهای گذشته را بشناسیم باید هیولاهای زمان حال را نیز بشناسیم و اذعان کنیم که در این برهه از تاریخ بشر، همه گروهها دارای هنجارهای اخلاقی یکسانی نیستند [؛ هنجارهایی] که برای زمان و مکان استفاده از خشونت تصمیم میگیرند؛ حال به هر دلیلی. شاید دین ربطی به آن نداشته باشد.
فقط یکی از این هنجارها را در نظر بگیرید: هر زمان که یک درگیری مسلحانه رخ میدهد، برخی از گروهها از سپرهای انسانی استفاده میکنند و گروههای دیگر به خاطر استفادهی گروه مقابل از سپر انسانی، تا حدی از درگیری منصرف میشوند. واضحتر بگویم، من در مورد گروگانگیری از طرف مقابل برای استفاده از آنها به عنوان سپر انسانی صحبت نمیکنم. این وحشتناک است و اکنون در غزه نیز در حال وقوع است، اما این یک جنایت جداگانه است. من در مورد چیزی بسیار غیرقابل درکتر صحبت میکنم – واقعا حیرتانگیز است که این اتفاق میافتد -؛ من در مورد افرادی صحبت میکنم که به طور استراتژیک غیرنظامیان خود، یعنی زنان و کودکان خود را در خط آتش قرار میدهند تا بتوانند از این طریق خشونت بیشتری را بر دشمنان خود تحمیل کنند؛ زیرا میدانند که دشمنان آنها قوانین اخلاقی متمدنتری دارند که آنها را، به دلیل ترس از کشتن یا معلولکردن افراد بیگناه، از تیراندازی متقابل برحذر میدارد. اگر در هر جای این جهان بدبینی و پوچگرایی را بتوان با هم در کاملترین شکلهایشان یافت، آن نقطه همینجاست.
جهادیها به طور معمول از مردم خود به عنوان سپر انسانی استفاده میکنند. حماس از بیمارستانها، مساجد، مدارس و سایر مکانهایی موشک شلیک میکند که در صورت پاسخ اسرائیلیها، قتل عام محاسبه میشود. در جنگ عراق مواردی وجود داشت که جهادگران به معنای واقعی کلمه لوله تفنگهای خود را بر دوش کودکان میگذاشتند. آنها انبوهی از فرزندان خود را منفجر کردند تا سربازان آمریکایی را که به آنها آب نبات میدادند، بکشند. برعکس، ارتش اسرائیل به طور معمول به مردم هشدار میدهد که ساختمانها را قبل از بمباران تخلیه کنند.
البته در زمان جنگ، غیرانسانیکردن دشمن، توصیف آنها به عنوان وحشی و شرور معمول است. و طبیعی است که افراد بااخلاق و تحصیلکرده به چنین زبان سیاسی بیاعتماد شوند. اما توجه کنید: من رفتارهای مشخصی را توصیف میکنم؛ رفتارهایی که فقط در یک طرف این تعارض رخ میدهد.
فقط در نظر بگیرید که معکوسکردن منطق سپر انسانی در این مورد چقدر پوچ خواهد بود: تصور کنید اسرائیلیها از زنان و کودکان خود به عنوان سپر انسانی در برابر حماس استفاده کنند. درک کنید که این امر تا چه حد غیرقابل تصور خواهد بود، نه فقط اینکه اسرائیلیها با غیرنظامیان خود به این شکل رفتار کنند، بلکه اینکه آنها انتظار داشته باشند که بتوانند با چنین تاکتیکی از حمله دشمنانشان جلوگیری کنند– وقتی میدانیم دشمنان آنها چه کسانی هستند.باز هم فراموشکردن فاصله اخلاقی بین این دو در اینجا آسان است– که امر عجیبی است. درست مانند فراموشکردن گراند کانیون (درهای بزرگ در آمریکا) زمانی که درست در لبه آن ایستادهاید. یک لحظه وقت بگذارید و واقعا این کار شناختی را انجام دهید: تصور کنید یهودیان اسرائیل از زنان و کودکان خود به عنوان سپر انسانی استفاده میکنند. و سپس تصور کنید که حماس یا حزبالله یا القاعده یا داعش یا هر گروه جهادی دیگر چگونه پاسخ خواهند داد. تصویری که اکنون باید در ذهن خود داشته باشید، شاهکاری از سوررئالیسم اخلاقی است. مضحک است. مثل یک نمایش کمدی مانتی پایتون است که در آن همه یهودیان خواهند مرد.
آیا میبینید که این عدم تقارن به چه معناست؟ میتوانید ببینید چقدر عمیق است؟ آیا میبینید که در مورد تفاوت اخلاقی بین این دو فرهنگ برای شما چه پیامی دارد؟
خطوط روشن زیادی وجود ندارد که خوب و بد را در دنیای ما جدا کند، اما این یکی از آنهاست.
البته در مورد اخلاق جنگ و خشونت خیلی میتوان صحبت کرد. و خیلی چیزهای دیگر برای گیجکردن ما وجود دارد. به عنوان مثال، با ادامه این جنگ بسیاری از مردم مرگ غیرنظامیان در طرف فلسطینی را از نظر اخلاقی برابر با کودکانی میدانند که در کنسرت صلح توسط حماس شکنجه شدند و به قتل رسیدند، یا با گروگانهایی که هنوز ممکن است به قتل برسند و قتل آنها در شبکههای اجتماعی پخش شود. اما آنها با هم یکسان نیستند. تفاوت بزرگی بین خسارات جانبی در جنگ – که البته تعبیری برای افراد بیگناه کشتهشده در جنگ است – و قتل عمدی غیرنظامیان به منظور به حداکثر رساندن وحشت وجود دارد.
صرف شمارش تعداد اجساد، راهی برای قضاوت در مورد تعادل اخلاقی در اینجا نیست. نیت مهم است. این مهم است که مردم در تلاش برای ساختن چه نوع جهانی هستند. اگر اسرائیل میخواست نسلکشی فلسطینیان را مرتکب شود، فردا میتوانست بهراحتی این کار را انجام دهد، اما این چیزی نیست که میخواهد. حقیقت این است که یهودیان اسرائیل در صلح با همسایگان خود زندگی میکردند، اگر همسایگان آنها در دام متعصبان نسلکش نبودند.
در غرب تا جایی پیش رفتهایم که کشتار غیرنظامیان، هرچند با شروع جنگها اجتنابناپذیر میشود، سهوی و ناخواسته و تأسفآور و حتی رسواکننده است. بله، هنوز جنایات جنگی وجود دارد. و من تعجب نخواهم کرد اگر برخی از اسرائیلیها اکنون در غزه مرتکب جنایات جنگی شوند. اما اگر چنین کنند، اینها استثناهایی خواهند بود که این قاعده را ثابت میکنند؛ اینکه اسرائیل یک پادگان تنهای اخلاق متمدنانه در خاورمیانه، که یک برهوت اخلاقی است، باقی میماند.
انکار اینکه دولت اسرائیل (با همه ایراداتش) بهتر از حماس است، و انکار اینکه فرهنگ اسرائیل (با همه ایراداتش) بهتر از فرهنگ فلسطین در نگرش به خشونت است، انکار این است که پیشرفت اخلاقی ممکن است. اگر اکثر آمریکاییها بهتر از اجداد بردهدارشان هستند، اگر اکثر آلمانیهای امروزی بهتر از مردمی هستند که یهودیان را به اتاقهای گاز میبردند، اگر دانشجویانی که در محوطه دانشگاه شما به این جنگ اعتراض میکنند – که آنقدر وظیفهشناس هستند که خوابشان را به خاطر جنایاتی مانند «تصاحب فرهنگی» یا استفاده از ضمایر اشتباه از دست میدهند – اگر آنها بهتر از اجداد نژادپرست و دیوانه مذهبی خود هستند، پس باید بدانیم که اکنون هیچ معادل اخلاقی بین اسرائیل و دشمنانش وجود ندارد